-
"پدر، ترجمه علی علیه السلام است"
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1393 11:40
پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه ات، کودکیهایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم. میخواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه هایی را خوردی که مال تو نبودند! ببخش اگر ناخن های ضرب دیده ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر...
-
امشب به یاد هم برای آرزوهای هم دعا کنیم...
جمعه 12 اردیبهشتماه سال 1393 00:17
-
وصیتی ماندگار منسوب به آلبرت انیشتین
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 11:17
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزهای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار میگیرد و آدمهایی که سخت مشغول زندهها و مردهها هستند از کنارم میگذرند. آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است. در چنین...
-
"سال نو مبارک"
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 23:12
یک سال دیگه هم از راه رسید اما هنوز سرمای زمستون تو دل این وبلاگ نشسته هست... یک سال دیگه هم گذشت اما هنوز شکوفه ای به این وبلاگ راه پیدا نکرده و رخت سیاه تن پوش آن است... یک سال دیگه گذشت اما... !!! میگذره... مثل همه ی سالهای گذشته زود میگذره ... اما... اما خدا کنه بخوشی و شادی و پر از خاطرات نیک برای همه ی ما بگذره....
-
دلنوشته های دکتر حسابی
دوشنبه 30 دیماه سال 1392 13:07
داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند، این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند. همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم، پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم. انسان عاشق زیبایی نمی شود، بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست! انسان های بزرگ دو دل دارند؛ دلی که درد می کشد و پنهان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 دیماه سال 1392 12:59
در زمان زنده بودن باعث شادی کسی نبودیم، از کجا میدونیم بعد از مردن شادروان میشیم ... در زندگیمون اینقدر ضعیف بودیم که نتونستیم کسی رو ببخشیم از چه بابت باید مرحوم بشیم و مورد بخشش؟؟؟!!! اصلا چنین چیزی ممکنه ؟ طبق کدوم قانون ادعای شادروان و مرحوم بودن میکنیم؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 دیماه سال 1392 12:27
ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهش بگه تا دهنشو وا میکرد آب میرفت تو دهنش نمی تونست بگه. دست کرد تو آکواریوم درش آورد شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن دلش نیومد دوباره بندازدش اون تو اینقده بالا پایین پرید خسته شد خوابید دید بهترین موقع اس تا خوابه دوباره بندازدش تو آب. ولی میبینه الان چند ساعته بیدار نشده یعنی فکر...
-
یا حسین ...
دوشنبه 2 دیماه سال 1392 13:26
کاش امروز منم میون اون همه جمعیت تو بین الحرمین بودم... کاش آقامون از همین راه دور نظری به ما داشته باشه!!! هرچند که روز سیاهم...اما خدا کنه امروز آقامون خریدار دل تنگ منم باشه... میشه آقاجون ؟!!؟!! یه نظر نگاهم کنی؟!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آذرماه سال 1392 14:15
سلام دوستای خوب و مهربونم...امیدوارم ثانیه های آخر پاییزیتون پر باشه از خش خش برآورده شدن آرزو های قشنگتون و زمستانی سرشار از خیر و برکت در انتظار همه ی شما باشه... امشب را هم به یاد ۴ سالی که روز آخر پاییز و اول زمستون کنار هم سپری کردیم به یاد هم باشیم... یلداتون مبارک
-
درخت عمر...
شنبه 25 آبانماه سال 1392 23:00
از پنجره ی روزگار؛ به درخت عمر که می نگرم؛ خوش تر از یاد عزیزان؛ ثمری بر آن نیست ...
-
به جای دسته گلی که فردا روی قبرم می گذاری؛
شنبه 25 آبانماه سال 1392 22:05
به جای دسته گلی که فردا روی قبرم می گذاری؛ امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن؛ به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی؛ امروز با تبسمی شادم کن؛ به جای متن های تسلیتی که فردا برایم می نویسی؛ امروز با یک پیغام کوچک خوشحالم کن؛ من امروز به تو نیاز دارم، نه فردا ...!
-
هر پرهیزکار، گذشته ای دارد...
شنبه 25 آبانماه سال 1392 21:32
هر پرهیزکار، گذشته ای دارد؛ و هر گناه کار، آینده ای؛ پس، قضاوت نکن ...!
-
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 17:00
باز صدای نوحه جانان از این وادی به گوش میرسد و ناقوس جانها به لرزه می افتد آنگاه که با بالا رفتن دستهای حسینیان اشکهای زینب فرو می ریزد . تو این شبها و روزها خیلی ها به دعای خیرتون محتاجند ... پس به یاد همه باشید و به جان همه دعا کنید...
-
*شر ، فقدان خدا در قلب افراد است*
شنبه 27 مهرماه سال 1392 21:59
روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا میزان ایمان دانشجویان اش را بسنجد . او پرسید: (( آیا خداوند هرچیزی راکه وجود دارد آفریده است؟ )) دانشجویی شجاعانه پاسخ داد : (( بله )) استاد پرسید: (( هرچیزی را ؟! )) پاسخ دانشجو این بود: (( بله ; هرچیزی را. )) استاد گفت: (( دراین حالت ، خداوند شر را آفریده است. درست است ؟ زیرا شر...
-
دلم به مستحبی خوش است...
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1392 18:42
دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه ...
-
شعر نو
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 11:06
آی مردم به گمانم که غلط آمده ایم شعری از کیوان شاهبداغی آی مردم به گمانم که غلط آمده ایم راه را برگردیم جاده از نور خدا ، خاموش است هیچکس ، حوصله عشق ، ندارد اینجا به خدا ، هیچ رسولی به چنین راه ، نخواندست کسی جاده بی آبادی و سراسر ، همه جا ، ویرانی ست تا افق ، بذر عداوت کشته اند راه پر جذبه ، ولی بی مقصد همه همسفران...
-
خــدای تــو و یوســف یکـیــسـت
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 20:51
یوسف می دانست که تمام درها بسته اند ؛ اما بخاطر خدا و تنها به امید او ، به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد ... اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند ؛ تو هم بخاطر خدا و با اعتماد به او ، به سوی درهای بسته بدو ، "چون : خــدای تــو و یوســف یکـیــسـت"
-
این بار هوای مهر عجیب بارانیست...
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 13:27
زمان بی مهابا میگذرد و تابستان نفس های آخرش را میکشد و ثانیه ها بامیدی که نمیدانم چیست دستان خود را برای به آغوش کشیدن مهر در هم حلقه میکنند! چه راحت مهرها را بی مهرانه سپری کردیم و اکنون با وزش اولین باد پاییزی دلمان میلرزد و برگ برگ خاطرات از درخت ذهنمان فرو میریزد... این بار آمدن مهر با مهر یاران همراه نیست... این...
-
وقتی دلِ شکسته مداوا نمیشود
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 00:31
وقتی دلِ شکسته مداوا نمیشود؛ دستت بزن به دامنِ سلطان که؛ هر جواب از او شنیده میشود؛ الّا، «نمیشود» ...!
-
خیلی باید صبور باشید که حرف نمیزنید و یا شایدم...
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 20:07
وقتی دلتنگ میشی میری سراغ خاطرات... میری سراغ عکس های قدیمی... نوشته های یادگاری... اما حیف که نه این عکس ها نفس میکشن و نه این خاطرات حرف میزنن... اونوقت تویی و تو... با کلی حرف و دلتنگی... با کلی اشک و ... حیف از زمان رفته و حیف از لحظات ناب گذشته... قدر ندونستیم و الان فقط و فقط وا حسرتا مونده رو لبامون... حتی خیلی...
-
چقد زود دیر شد
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 16:46
چقد زود دیر شد و چقد زودتر آنکه فراموش شدیم بی آنکه به یاد آوریم آن همه لبخندها و یا حتی اشک هایی را که در جوار هم از برای هم ارزانی داشتیم... چقد باد پاییزی زود شروع به وزیدن کرد و برگ برگ خاطرات باهم بودنمان را به تاراج دل زمانه برد... چقد زود بیگانه از دل های هم گشتیم و چقد زود مهر مهربانی را از یاد بردیم...و این...
-
آخرین شب آرزوهای دوران کارشناسی
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 02:38
با کلی دلتنگی ، امشب ثاینه ثانیه برای ستاره های آرزو هاتون دعا میکنم... خواهشا برای ستاره آرزوهای من هم دعا کنید...
-
سامورایی
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:04
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ساموراییِ شکست خورده،شمشیر خونینش به خاک کشیده می شد.لباس هایش پر از زخم، و غبار آرام آرام در حال بلعیدن تنهایی او،در کنار اجساد مردانی بدبخت بود.و آنشب... قرص های پدرم مزه تنهایی می داد.روی صندلیش میخ شده بود و انگار،این سامورایی بود که به...
-
بهار مبارک گل من...
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 01:48
دوستای خوبم سلام... بهار اومد اما وبلاگ ما هنوز تو سرمای زمستون خودش مونده و رنگ بهاری رو به خودش نگرفته... نمیدونم چه بر سرش میاد نمیدونم به کجا میرسه اما امیدوارم دل این بی نوا هم سبز بشه و شکوفه ها هم به این جا راه پیدا کنند... فک کنم همه یادشون رفت چشم براه بودن بچه شون ... خدا هیچ کسی رو چشم براه نذاره بخصوص هیچ...
-
وقتی...
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 21:53
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری...
-
مربی...!!!
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 12:00
مردی وارد بیمارستان شد و با آسانسور به طبقه دوم رفت. او سراغ دفتر پرستاران را گرفت و سپس با قیافهای جدی راهرو را به سوی اتاقی که نشان او داده بودند پیش رفت. وارد اتاق شد و به سوی بیمار باندپیچی شدهای قدم برداشت. بیمار او را که دید با صورت رنگ پریده اش لبخندی زد و دست خود را که سرم به آن وصل بود بالا برد و گفت: مربی!...
-
ای کاش...
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 00:34
-
خداحافظ ... تموم شد...
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 11:29
چقد زود داره تموم میشه ... بدتر از هر مرده ای که برای رسیدن به قبر سرعت پیشه میکنه ؛ این ترم هم داره با نفس های آخرش به سرعت هرچه تمام تر میگذره و با این نبضش نفس از ما میگیره و گویا مارا با مرگ تدریجی آشنا میسازه... رفتن هایی که عطر برگشتنش خیلی کم رنگ تر هست و تنها عطری که در فضای سر و دل پراکنده شده عطر تلخ دلتنگی...
-
یلدای 91
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 23:20
دوستای خوبم سلام...تا چشم به هم زدیم رسیدیم به آخرین یلدای دوران کازشناسیمون....چقدر از همین الان دلم برای یلداهای بعدی مون تنگ شده... برای همه ی شما دوستای خوبم یلدا و زمستون خوبی رو آرزومندم...
-
همه سختی ها میگذرد...
جمعه 17 آذرماه سال 1391 11:34
یکم مرد باش.. فقط یکم... اثر " دانیل اف گرهارتز " مرد بودن جنسیت نمیشناسه...گاهی وقتا میتونی زن باشی و مردونگیت و ثابت کنی...