مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

بخشش

تو فرودگاه بودم و منتظر پروازم.هنوز یکم وقت تا پرواز بود.تصمیم گرفتم این زمان کمو با خوندن یک کتاب بگذرونم.رفتم و از فروشگاه یک کتاب کوچیک و بیسکویت خریدم تا حوصلم سر نره.رو یکی از صندلی های انتظار نشستم و مشغول خوندن کتابم شدم.یه تیکه از بیسکویتی که روی صندلی کناریم گذاشته بودمو برداشتم و خوردم.ناگهان متوجه شدم درست بعد از من آقایی که اون طرفتر نشسته بود و روزنامه می خوند،دستشو توی پاکت بیسکویت کرد و یه دونه برداشت و خورد.خیلی جا خوردم و عصبانی شدم.اما سعی کردم خودمو آروم نشون بدم.به روی خودم نیاوردم و گفتم شاید حواسش نبوده.مدتی گذشت و یه تیکه دیگه برداشتم،اما اون مرد با خونسردی تمام و تبسمی کوچیک رو لبش دوباره یه دونه از بیسکویت ها رو از پاکت در آورد و خورد.خیلی حرصم گرفته بود اما نمی تونستم بهش چیزی بگم.این کار همینطوری ادامه پیدا کرد تا وقتی که فقط یه تیکه بیسکویت مونده بود.منتظر بودم ببینم که حالا می خواد چی کار کنه... اون مرد دستشو برد تو پاکت بیسکویت و آروم اون تیکه آخرو از وسط نصف کرد و یکی از اون دو نیمه رو خورد.دیگه پر رویی تا چه حد می تونه باشه؟؟؟وقت رفتنم که رسید،با چشم غره ای به مرد پا شدم و رفتم.توی هواپیما که بودم و در حالی که به همین قضیه فکر می کردم،چشمم به کیفم افتاد.توشو که وارسی کردم دیدم یه پاکت بیسکویت دست نخورده توشه...

  من یادم رفته بود که بیسکویت خودمو توی کیفم گذاشتم.

چوپانی در گوگوریو

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم. قدری باد ساکت شد و
چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت. گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
قدری پایین تر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟ آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم.
وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد. وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت: مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم غلط زیادی که جریمه ندارد.!!!

خانوم ها نخونند

نکته ها !!!

زن مدل هاردیسک:
همه چی یادش می مونه تا ابد.

زن مدل ویندوز:
همه می دونن که هیچ کاریو درست انجام نمی ده ولی کسی نمی تونه بدون اون سر کنه.

زن مدل رم:
از دل برود هر انکه از دیده رود !

زن مدل اکسل:
می گن خیلی هنرها داره ولی شما فقط برای 4 نیاز اصلی تون ازش استفاده می کنین.

زن مدل اسکرین سیور:
به هیچ دردی نمی خوره ولی حداقل حوصله تون باهاش سر نمی ره.

زن مدل سرور(server):
هر وقت لازمش دارین مشغوله.

زن مدل مولتی مدیا:
کاری می کنه که چیزهای وحشتناک هم خوشکل بشن.

زن مدل ایمیل:از هر 10 تا چیزی که می گه 8 تاش بیخوده.

زن مدل ویروس:
وقتی که انتظارش ندارین از راه می رسه و خودش و نصب می کنه و از منابعتون استفاده می کنه. اگر سعی کنین پاکش کنین یک چیزی رو از دست می دین و اگر هم سعی نکنین پاکش کنین دارو ندارتون رو از دست می دین!

خدایا، من که هستم چیزی بگویم که تو خود همه چیز را می دانی . چگونه همیشه به یادت باشم وقتی فقط در رنج ها صدایت میکنم ؟و چگونه صدایت کنم در حالی که می دانم فاصله ،توهمی بیش نیست.

وقتی فکرش را می کنم اگر قطره آبی کم بود کل هستی احساس تشنگی می کرد ، دستم نمی رود گلی را بچینم مبادا ستاره ای لطمه ببیند. اگر زندگی ام آن طور است که تو می خواهی ،بی قراری ام را کنار می گذارم و آرام می گیرم.

چگونه به جستجویت بیایم ای خدا ؟ کجا دنبالت نگردم ؟ وقتی همه جا هستی ،حتی یک قدم هم نمی توانم بردارم . در خودم می مانم و انتظار می کشم تا تو خود بیایی. اشکهایم را عاشقانه به پایت می ریزم تا قدمت را روی چشمانم بگذاری و به محراب قلبم وارد شوی . اصلا مگر بیرون بوده ای که بخواهی داخل شوی ؟

می خواهم با سرور و جاودانگی هم پیمان شوم چرا که غربت و تنهایی ام کل هستی را دلتنگ می کند.

وقت پریشانی به آرامش درخت و رود و پرنده که همیشه به یادت هستند ، غبطه می خورم .

مگذار عمرم به "آماده کردن"بگذرد و در کنار چمدان توشه ام حیران بمانم که کجا بروم ؟بعد از این همه تلاش برای داشتن همه چیزدر دنیا چرا دره ی ژرف تهی بودن در مقابلم ظاهر شده ؟ من آماده ام ، اما برای رفتن به کجا ؟ به من بگو کجا به انتظارم نبوده ای که بخواهم بیایم ؟ برای تو که مرا ،چمدان و راه را خوب می شناسی سوغات چه بیاورم و از سفر چه بگویم که ندانی؟

نمی خواهم سرم به سنگ یاس بخورد و دنیا فریبم دهد. من که می دانم هر چه هست روزی ناپدید می شود چرا دل به فانی دهم ؟ نشانه هایت را دیدم اما در آنها نمی مانم ،باورت کردم.

جوانی درمن هر روز بیشتر محو می شود ، پیری ام را متحیر و غمگین نکن . مگذار در ناتوانی با خاطرات جوانی آه بکشم و در صف  انتظار مرگ زانوهای ناتوانم بلرزد.

خدایا ،همواره با من بمان و تنهایم مگذار . بگذار نخی به انگشتانم ببندم تا هرگز فراموشت نکنم که تجربه ی آرامش تنها با تو میسر است.

هوی متال-شیطان پرستان

سلام خیلی از ما(مثل خودم) عاشق موسیقی های سبک خشن هستیم!مثل راک و متال

این موسقی ها زیر شاخه های مخالفی دارند که بعضی از این شاخه ها توش گروه های شیطان پرستی هم فعالیت میکنن

مثل هوی متال و یا هارد راک!

امروز میخوام یکی از این خواننده ها رو معرفی کنم

مرلین منسون

--------------

ادامه مطلب ...

قضاوت های دیگران... . چرا قضاوت های دیگران در باب رفتار ، کردار ، و گفتارها ، تو را تا این حد مضطرب و افسرده می کند؟ چرا دائما نگرانی که مبادا از ما عملی سر بزند که داوری منفی دیگران را از پی آورد؟ در شرایطی که امکان وصول به قضاوتی عادلانه برای همه کس وجود ندارد، این مطلقا مهم نیست که دیگران در مورد ما چگونه قضاوت کنند ،بلکه مهم این است که ما ، در خلوتی سرشار از صداقت و در قلبمان ، خویشتن را چگونه داوری کنیم. هرکس که کاری میکند ،هر قدر هم کوچک ،در معرض خشم کسانی است که کاری نمی کنند .هر کس که چیزی را می سازد – حتی لانه ی فرو ریخته ی یک جفت قمری – منفور همه کسانی است که اهل ساختن نیستند. ... و بیش از اینها ، انسان ،حتی اگر حضور هم داشته باشد و بر این حضور مصر باشد ،ناگزیر تیر تنگ نظری های کسانی که عدم حضور خود را احساس می کنند ، به او می خورد. رهایشان کن عزیز من ! به خدا بسپارشان و به طبیعت... . ما تا زمانی که می کوشیم خود را خالصانه و عادلانه قضاوت کنیم ، از قضاوت دیگران نخواهیم ترسید ،نخواهیم رنجید و... .

کوروش

حتمآ بخوانید

کوروش بزرگ

تابلویی که می­بینید، اثر «وینسنت لوپز» نقاش اسپانیایی قرن 18 و  روایت کنندۀ یکی از داستان­های تاریخ ایران باستان است.

در لغت نامۀ دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که:

هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می­کردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته­آ که همسرش به نام «آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود.

چون وصف زیبایی پانته­آ را به کورش گفتند، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس این که به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد.

اما اراسپ خود عاشق پانته­آ گشت و خواست از او کام بگیرد، به ناچار پانته­آ از کورش کمک خواست.  کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازا از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند.

هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
می­گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته­آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق­شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند و نیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته­آ بر سر جنازۀ او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته­آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته­آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینۀ خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود، خود را کشت.

هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازۀ زن می­بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است و بدین گونه است که کسی با نیکنامی در تاریخ جاودانه می­شود.  

http://zartosht.blogfa.com/cat-4.aspx

شعر زیبا

ஜ۩۞۩ஜ

به کوروش چه خواهیم گفت اگر سر برارد زخاک
اگر باز پرسد از ما چه شد دین زرتشت پاک؟
چه شد ملک ایران زمین؟
کجایند مردان این سرزمین؟
چرا حال ایران زمین ناخوش است؟
چرا دشمنش این چنین سر کش است؟
چرا ملک تاراج میشود؟
جوانمرد محتاج میشود؟
بگو کیست این ناپاک مرد که بر تخت من این چنین تکیه کرد؟....

ஜ۩۞۩ஜ



مهم-داغ داغ

شب بخیر

دیدم همینجوری هرجا حرفی بزنید زودی وبلاگ فیلتر میشه!
درضمن اینجا هم نمیشه باهم گفت و گو انجام بدیم

ولی اینجایی که میگم خیلی راحت میشه هر گفت و گویی انجام داد

در مورد دانشگاه

اساتید

سلف

خوابگاه

سیاسی

حرف آزاد

و هرچی دلت بخواد

فقط کافیه وارد بخش register بالای صفحه بشید و با ایمیل خودتون عضو بشید

بعدش میتونید با یوزر و پسورد خودتون بیاید و حرفای دلتون رو بزنید

مرسی

کبریت بی خطر

فروم دانشجویان مدیریت 88 - دانشگاه مازندران

فروم بحث آزاد

http://modir88-umz.4rumer.com/


سلام به همگی

شب بخیر

این یه فروم برای بحث های آزاد!!
ممنون

حتما سر بزنید