مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

"دلم برای همه باهم بودن هامون تنگ شده"

چند روزیه دنبال یه متن می گردم تا بعنوان پست بذارم تو وبلاگمون... اما هرچی می گردم جملاتی پیدا نمیکنم که بتونه به دل من بشینه یا با احوال افکار این روزهای من هماهنگ باشه!!!

راستش این روزها خیلی دلم هوای همان روزگاران باهم بودن هامون را کرده.. همان روزگارانی که خنده هرکداممون باعث خنده دیگری می شد و غم ها را از نگاه هم میخواندیم و با بهانه های مختلف تلاش می کردیم تا دلهای همدیگه رو شاد کنیم...روزگارانی که مهربانانه در کنار هم بودیم ... قدم میزدیم و خاطرات می ساختیم برای امروزهایمان!!!

شاید رفتن به سراغ عکس های قدیمیه که اینجوری دلمو هوایی کرده !!!

اما مطمئن شدم که حتی دوری و فاصله ها هیچ یک از دوستانم را برایم کمرنگ نکرده و هنوز هر یک سکان داره مقام های پر مهر خود هستید...

راستی شما هم خاطرات باهم بودن هامون رو به یاد دارید؟!!!

دلتنگ تمام اون روزگاران می شید؟؟؟!!

شاید هم آن قدر غرق در روزمرگی های خود هستید که فرصتی برای به یاد آوردن این خاطرات باهم بودن رو ندارین!!!!

دلم تنگ تمام لحظات خوب دانشجویی مان شده!!!

نظرات 7 + ارسال نظر
اسمان ابی است یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 01:23

این پست که شامل حال من نمیشه...
.
.
.
روزهای بد زندگی فرصت هستند... برای اینکه بدانیم دیروز چندان بد نبود... باید سازش با دنیا را آموخت...

بهههههههههههههله.... ممنون ازبیانات ارزنده شما...

همکلاسی سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 13:14

الان ترجمه این تصویرها رو متوجه نشدم دقیقا؟!

حامد حسینی سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 13:46

سلااام به اونایی که هنوزم به وبلاگمون سرمیزنن.. خانوم فتاحی ممنون که هنوزم این وبلاگو سرپا نگه داشتید. امروز بعد از دوسال اومدم ویلاگمون اخه تا چندوقت پیش سرباز بودم. وقتی دیدم انننقد سوت وکور و خلوته دلم گرفت ولی باز منو یاد دوران دانشجویی انداخت دوران قهقه زدنها و خوشحالی وجوونی... منم دلم خیلی برای اون دوران تنگ شده... به هر حال گذشته ها گذشته و کاریش نمیشه کرد اما دلم خیلی میخواد بدونم الان همکلاسی هام کجان وچیکار میکنن و ... من قبل از اینکه برم سربازی با کمک بابام ی شغلی برا خودم دست و پا کردم و الانم فعلا دارم همونو ادامه میدم . امیدوارم همه سالم و سلامت باشن و از زندگیشون لذت ببرن و به همه ارزوهاشون برسن...

سلام.... خیلی خوشحالم که بصورت اتفاقی هم گذرتون به این وبلاگ میخوره.... ان شاالله هرجا هستین در پناه حق سعادتمند و موفق باشید...
بامید اینکه بخیر و خوشی شرایط برای دیدار مجدد جمعمون مهیا بشه.

حامد حسینی جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 23:35

سلام مجدد.. خداییش اینجوری نگید( اتفاقی هم گذرتون به این وبلاگ... ) من دو سااال سرباز بودم و زندگی تعطیل ! موقع مرخصی هم که دل و دماق این چیزا نبود.بقیه بچه ها رو هم مطمئنم میان وبلاگ و مطالب رو میبینن ولی ... ولی چیزی نمینویسن ! عین همون دوران دانشجویی که همه مون بچه های کلاسمون رو به یه چشم دیگه ای میدیدیم و تا وسط دانشجوهای دیگه یکیشونو میدیدیم انگار یه دوست خوب قدیمی رو دیدیم اما ... اما بااازم بی تفاوت از کنارشون رد میشدیم !بیخیال اون روزا دیگه گذشته اما با اینکه الان دوستای خوبی دور و برم هستن و از شغلمم خیلی راضی ام ولی بازم هروقت یاد اون دوران میافتم دلم میخواد دوباره برگردم همون زمان با همون بچه ها ! ایشالا هر جا هستن دلشون شااد باشه و به ارزوهاشون برسن...

Emil شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 13:19

حامد جون سلامممممممم،دادا یه سر ب ما بزن بی معرفت
بعدشم خانم فتاحی،کدوم خاطره آخه؟ب زور سلام همو جواب میدادیم....

محمد رضا یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 23:08

سلام به همه...حامد داداش خوشحالم که زنده ای وتونستی خدمتتو تموم کنی...
ولی من هنوز از سرنوشت اون همکلاسی بد اصفهونیمون بی خبرم...ایشالا اونم هرجا هست زنده باشه...

گربه سیا یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 13:35 http://t-managment88-unz,blogsky.com

راستش منم خیلی دلم گربه یاد دورهمی ها افتادم که کلی میخندیدیم و بازی های دورهمی
همه اونا تموم شد و دیگه نمیتونیم دور هم جمع بشیم احتمالا دلیلشم نتونم بگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد