مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهش بگه تا دهنشو وا میکرد آب میرفت تو دهنش نمی تونست بگه.

دست کرد تو آکواریوم درش آورد شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن دلش نیومد دوباره بندازدش اون تو

اینقده بالا پایین پرید خسته شد خوابید دید بهترین موقع اس تا خوابه دوباره بندازدش تو آب.

ولی میبینه الان چند ساعته بیدار نشده یعنی فکر میکنه بیدار شده دیده انداختدش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب...!

این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمونند دوستشون داریم و دوستمون دارند

ولی ما رو نمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار رو با ما میکنند.  

                  

نظرات 1 + ارسال نظر
اسمان ابی است شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:22

خدا گوید : تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
شروع کن ، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد