مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

پاییز 91

نفهمیدم چطور یهو صدای بارون و رنگ  زرد درختهای قاب پنجره، منو مدهوش خودش کرده...  گویا صدا ، صدای پاییزه و من ، دلتنگ تر ازهمه ی درختها چهره ام زرد شده است.

پاییز امسال برام حال و هوای دیگری رو داره... شوق اومدن و رسیدنی که دلتنگی رفتن و جدایی را بیش از هر بار دیگه برام به تصویر میکشه... رفتننی طولانی تر از همیشه برای رسیدن بهم...رفتنی که در پسش سرماست ...

آخ که داره چه قد سریع نبض زمان میزنه و میگذره و در پس اون ثانیه ها همدیگر رو به آغوش میکشند وبر هم بوسه می نهند  تا شاید مرهمی بر این گذر باشند اما دریغ از اینکه هر بوسه ی ثانیه ها دقایق را بهم نزدیک تر می سازه و زمان هم زودتر سپری میشه... دقایق هم به شوق دیدن هم می شتابند و  تا بهم میرسند دستان همدیگر رو میفشارند و ساعتها را رقم میزنند...واین چنین هر کدوم عمری را از ما سپری می سازند...

در پس همین گذره که دلها تنگ میشه و گونه ها میزبان بارون اشک می گرده ... دستها مرهم می شه و مروارید ها را جمع میکنه اما همین همدردی دستها، آتیش دل رو شعله ور تر میسازه...آتیش نبودن دستان مهربان  دوست دیگری تا همراهی کند این چشم های بارانی و دستهای  سرد و خسته از زمانه را... دستهایی که روزی آرامش رو بهمراه داشت ودلگرمی ای برای تلخی روزگار بود و امروز بیش از هر روزدیگر  نبودنش روحس میکنم...

بارون داره می باره و چشمهای من همراهیش میکنه...گاهی اوقات تاب نمیارم وبه ناچار صدام به هق هق میافته... سرمو بالا میگیرم تا کمی نفس بگیرموآروم بشم، اما دیدن هوای ابری دلتنگ ترم میسازه و چشامو بیشتر بارونی میکنه...برخلاف همیشه که عاشق بارون بودم و باریدنش خوشحالم میکرد این بار نمیدونم چرا هوای دلمو داره بدجوری بارونی میکنه و قرار رو ازم میگیره...

چشامو رو هم میذارم تا یه جوری آروم بشم اما تصویر تمامی خاطرات گذشته،ثانیه به  ثانیه ها تو ذهنم مرور میشه ...همه ی اون حرف ها و نگاه های گرم و سردی که به سرعت برق و باد سپری شدن و من امروز دلتنگ عبور آن ها هستم...حرف هایی که هنوز پژواکشون به گوشم میرسه و نگاه هایی که هنوز یادشون آرومم میکنه...حتی قشنگی بعضی از خاطرات لبخند به لبم می نشونه و تلخی بعضی از اونها ...

هههههههههی...نفس عمیق ،تنها کاری که در قبال حسرت روزهای گذشته از دستم بر میاد... کاش قدر فرصت های باقی مونده رو بدونیم و بتونیم از تک تک ثانیه ها نفس به نفس استفاده درست داشته باشیم...