ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آی مردم به گمانم که غلط آمده ایم
شعری از کیوان شاهبداغی
به گمانم که غلط آمده ایم
راه را برگردیم
جاده از نور خدا ، خاموش است
هیچکس ، حوصله عشق ، ندارد اینجا
به خدا ، هیچ رسولی به چنین راه ، نخواندست کسی
جاده بی آبادی
و سراسر ، همه جا ، ویرانی ست
تا افق ، بذر عداوت کشته اند
راه پر جذبه ، ولی بی مقصد
همه همسفران ، دلگیرند
و کسی را ، غم این قافله ، در خاطر نیست
من به چشمان همه همسفران خیره شدم
برق چشمان همه ، خاموش است
چشم و دستان همه ، پر خواهش
و لب ، از گفتن یک خسته نباشی ، محروم
و دل از عشق ، تهی
و سکوت ، حرف لبهای همه ست
خنده ، این واژه دیرینه ، کهن ، منسوخ است
چاه ها خشک ، پر از یوسف بی پیراهن
همه در جمع ، ولی تنهایند
آی مردم ، به گمانم که غلط آمده ایم
قطره ای عشق به همراه کسی نیست ، در این راه دراز
و سرابی در پیش ، که همه قافله را ، خواهد کشت
جاده ای خوانده تو را رو به هبوط
جاده ای رو به سقوط
آسمانش دلگیر
ابرها ، بی باران
خرمن جهل و عداوت ، انبوه
به مزارع ، علف نفرت و غم روئیده
اگر این جاده درست است ، چرا ناشادیم ؟
اگر این راه نجات است ، چرا ترسانیم ؟
هر چه در راه جلو رفته ، عقب مانده تریم
هر چه در اوج ، فرو مانده تریم
هر چه نوشیده ، عطشناک تریم
هر چه بر توشه شد افزون ، که حریصانه تریم
آی مردم ، به گمانم که غلط آمده ایم
راه این قافله ، بی راهه خود خواهی ها ست
نه خدائی ، که نمایاند راه
نه رسولی ، که بخواند بر عشق
نه امامی ، که برد قافله تا منزل نور
و کسی نیست ، پیامی ز محبت بدهد
زنگ این قافله ، زنگ دل ماست
بار آن ، تنهائی
مقصدش ، غربت دل های همه همسفران
هر چه از عمر سفر می گذرد ، می بینم ،
از خدا دورتریم
ره سپردیم به شب
و همه همسفران ، خواب به چشم
دل به لالائی دزدان حقیقت دادیم
همه در قافله ؛ غافل ماندیم
این چه راهی ست خدایا که درآن
.
.
.
کسی از جنس دعا ، حرف نزد
ریه ها ، پر شده از واژه ی مرگ
هیچ چشمی ، به سر ختم شرافت ، نگریست
هیچ کس ، مرگ محبت را ، جدی نگرفت
کسی از کشتن احساس ، خجالت نکشید
.
.
.
من دلم می خواهد ، عاشق همسفرانم باشم
عاشق آنانی ، که براهی بجز این راه ،
کنون در سفرند
و نخندم به غم همسفر ناشادم
و بدانم که خدا ، مال همه ست
من دلم ، تنگ محبت شده است
کار دل ، دادن خون در رگ ، نیست
کار دل ، عشق به زیبائی هاست
.
.
.
دل من ، همره این قافله نیست
من دلم ، تنگ خدایم شده است
آی مردم، مردم
کار سختی ست ، ولی برگردیم
برسیم تا سر آن پیچ زمان
که خدا ، از دل ما بیرون رفت
سر آن پیچ که حق
رو به جلو رفت
و ما ، پیچیدیم .