مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

بحران برای مدیر کوچک

   وبلاگی که هم اکنون در حال نگریستن به آن هستید وبلاگ مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران است.نه! اشتباه نکنید این یک وبلاگ کلاسی معمولی نیست.بله! این وبلاگ را خیلی ها غیر عادی می پندارند...

  اگر خاطرم یاری دهد این وبلاگ در اوایل سال 1389 به منظور پر کردن شکاف های بین احزاب کلاس های مدیریت بازرگانی88 تاسیس شد.در آن زمان این اتفاق،خبری جنجالی برای محافل خبری محسوب می شد که حس نگرانی خیلی از مسئولین از جمله حراست دانشگاه مازندران را برانگیخت.اما نکته عجیب اینجاست که حتی کوچکترین حرفی در مورد این قضیه در رسانه های عمومی ایراد نشد و تا مدتی فرکانس های بسیاری از شبکه های ماهواره ای در ایران مسدود شد و به موجب آن اختلالات بسیاری در فرکانس های ارتباطی پیش آمد که در نتیجه آن متاسفانه،چند هواپیما در خاک ایران سقوط کرد.من همین جا تاسف خود را به خانواده قربانیان ابراز می کنم و امیدوارم این وبلاگ را مسئول این اتفاقات ندانند.

   تحقیقاتی که انجام شد حاکی از این بود که در پشت تمام این قضایا گروهی با اسم مستعار آبی پوش ها قرار داشتند.به زحمت و با رشوه دادن به افراد با نفوذ و به اصطلاح کله گنده ها فهمیدم که این نام مستعار حراست دانشگاه مازندران است.اما فردی که می خواست هویتش فاش نشود گفت که ماجرا از چه قرار است و این رشته سر دراز دارد و آبی پوش ها تنها مهره هایی از جنس سرباز برای این بازی هستند.

   از سویی دیگر حامیان وبلاگ با نادیده گرفتن همه سختی های پیش رو نام مدیر کوچک را برای وبلاگ برگزیدند.

   همه منتظر صحنه ای خاطره انگیز بودند.آری! صفحه ی نخست وبلاگ مدیریت بازرگانی 88.قرار شد اولین پست این وبلاگ در تاریخ بیست و ششم خرداد 1389 در ساعت 11 صبح به نمایش گذاشته شود،و متن آن، متنی معمولی باشد تا زیاد جلب توجه نکند.

   جمعیت زیادی در طبقه چهارم کتابخانه دانشگاه حاظرند.نمی توان جلوی جمعیت مشتاق را گرفت.ساعت 10 و 58 دقیقه... دو دقیقه تمام نفس ها در سینه حبس.ساعت 11 و 43 ثانیه.کم کم صفحه در حال لود شدن است. و اولین نوشته همه را به وجد آورد: پرورش شترمرغ! آموزش پرورش شترمرغ.شغلی پردرآمد با تسحیلات بانکی... .اشک شوق در چشم خیلی ها پیدا بود و کلید دوستی های ملکوتی در حال زده شدن.

   در ابتدا به خاطر حفظ موارد امنیتی همه با اسم مستعار جلو آمده بودند و مدیر وبلاگ اسم مقتدر پرنس ایرانی را برای خود بر گزیده بود تا لرزه به اندام حسودان بیافکند.

   مدیر کوچک در حال رشد بود.هیچ دسیسه ای برای ایجاد اخلال در کار آن موثر واقع نمی شد.مطلب های زیادی پست می شدند و نویسندگان چیره دستی از وبلاگ های بزرگ استخدام می شدند.تا جایی که تعداد نویسندگان دو رقمی شده بود.هیچ کس چنین پیشرفتی را برای مدیر کوچک پیش بینی نکرده بود.مدتی گذشته بود واز قدرت نمایی دشمنان خبری نمی آمد.این خبرخوب و در عین حال نگران کننده ای برای وبلاگ محسوب می شد که چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟

   مدتی سکوت دشمنان برای غفلت کافی بود.دشمن بلاخره زهرش را ریخت.هیچ کس انتظار چنین حرکتی از آنان را نداشت.تفرقه و جنگ های داخلی...اوضاع خوب نبود.بحران فضای وبلاگ را در بر گرفته.سو تفاهم ها همه را آلوده کرده.با پست مطلبی از طرف حزبی از احزاب خانم ها با عنوان دفاعیه قضیه جدی شد.مدیر کاری از دستش بر نمی آمد تا جلوی انتشار این پست ها را بگیرد.دستی در پشت پرده بود.مدتی گذشت و حزبی دیگر از خانم ها دفاعیه ای دیگر ایراد کرد.آن روزها نظری برای پستها گذاشته نمی شد،جز اینکه با حاشیه ها ارتباطی داشته باشد.همه دفاعیه می دادند.هیچ کس نمی دانست حمله از کدام جناح است.فضای تاسف برانگیزی بود.حزب آقایان کاملا خود را کنار کشیده بودند.گویا احزاب آقایان متهد شده بودند و کاری از دستشان بر نمی آمد.مدیر گیج و منگ به کودک خود می اندیشید و سوختن سرزمین خود را نظاره می کرد.گاه گاهی آرامشی پیدا می شد و می رفت.تا اینکه بلاخره... 

جوک

غضنفر تو مسابقه بیست سوالی شرکت میکنه . قبلش بهش میگن جواب بیسکویته .ولی توهمون  

 

اول نگو . اولش یه چند تا سوال کن که ضایع نشه . غضنفر میگه باشه و میره تو مسابقه .

 

غضنفرمیپرسه : آقا . یک کویته ؟ یارو میگه نه . میگه : دوکویته ؟ میگه نه . همینجوری میگه تا  

 

میرسه  به  نوزده کویت !

 

یارو میگه : من یه راهنمایی بهتون میکنم . با چایی هم میخورنش .

 

غضنفر میگه : آااااهان پس بگو. قنده ؟!!

انتخاب عطر مورد علاقتون

روشهای انتخاب و تهیه ی عطر!
راههای ساده بدون دردسر!

1- چند دقیقه کنار مغازه های عطر فروشی بایستی و ببینی مردم سراغ کدوم عطر رو بیشتر میگیرن.
تو هم همونو بخری.

2- به همه اعلام کنی عطر و اودکلن خیلی دوست داری.اونوقت تو مناسبتهای مختلف صاحب کلی عطر و اودکلن میشی!(هر چند که بی تردید بیشتر دوستان میگردن و ارزون ترین ....ولی به هر حال از قدیم گفتن مفت باشه کوفت باشه)


3- صداشو در نیاری !مثه آب خوردن از عطر و اودکلن سایر اعضای خانواده استفاده کنی.(ترجیحا همزمان با استفاده ی خودشون باشه که بوی راه افتاده ضایعت نکنه)

4- هفته هفته حموم نری تا خودشون با هزار التماس برات عطر بخرن و تازه التماسم بکنن که جون هر کی دوست داری بزن.من بمیرم بزن(این روش تو محیط کار و آموزش بیشتر جواب میده.چون اگه تو خونه باشی با اردنگی میندازنت تو حموم)

چوپانی در گوگوریو

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم. قدری باد ساکت شد و
چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت. گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
قدری پایین تر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟ آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم.
وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد. وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت: مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم غلط زیادی که جریمه ندارد.!!!