مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

معرفی یک استاد

معرفی ۱ استاد از دانشکده اقتصاد...

حمیدرضا رضوانی..

در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

یه پست فوتبالی

شیث با سر براق (عکس)

کاپیتان پرسپولیس که شب گذشته با موهای افشان و ژل زده به میدان رفته بود امروز با این کله تابان خبرنگاران را غافلگیر کرد و بلافاصله به یک خبر مهم تبدیل شد. 

ظاهرا او این کار را در این راستا قولی که داده بود انجام داده است که اگر پرسپولیس به ملوان ببازد سرش را از ته می‌تراشد.
سال‌ها پیش سهراب بختیاری‌زاده که در استقلال بازی می‌کرد قول داده بود در صورت شکست در دربی موی سر خود را از ته بزند که با وجود شکست این کار را انجام نداد تا یک روزنامه ورزشی با فتوشاپ کله او را برق بیندازد. تصویری که مشاهده می‌کنید از تمرین امروز پرسپولیس گرفته شده است.
 

 

وعده ما روز جمعه ۲۳ مهر در ورزشگاه آزادی! 

به امید شکست استقلال

قیمت طلا و ارزها

سلام به همگی

بچه های بازرگانی یه درسی دارن به اسم سازمانهای پولی

استاد هر جلسه ازشون قیمت طلا و ارزهای رایج رو میخواد کلی گشتم تونستم یه کد پیدا کنم که لحظه به لحظه نشون بده

امیدوارم که به کارتون بیاد

پایین صفحه سمت راست

واینم نرم افزار قیمت لحظه ای طلا با حجم حدودا ۱۱ مگابایت

خیلی برنامه خوبیه

فقط کافیه به اینترنت وصل بشید

اینجا دانلود کن

موفق باشید

دانشجوی منطق و استاد بی منطق...

دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟ استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتوانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره کامل این درس را بدهید.
استاد قبول کرد و دانشجو پرسید: آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی نیست و نه قانونی است و نه منطقی؟ استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره کامل درس را به آن دانشجو بدهد.
بعد از مدتی استاد با بهترین شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید. و شاگردش بلافاصله جواب داد: قربان شما 63 سال دارید و با یک خانم 35 ساله ازدواج کردید که البته قانونی است ولی منطقی نیست. همسر شما یک معشوقه 25 ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست.واین حقیقت که شما به معشوقه همسرتان نمره کامل دادید در صورتیکه باید آن درس را رد میشد نه قانونی است و نه منطقی.

ملانصرالدین...

یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد.  الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد. ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی اید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد . که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد  .وقتی که دوباره به پشت بام رفت ، می خواست الاغ را ارام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت . بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، بالاخره آلاغ از سقف به زمین افتاد و مرد. بعد ملا نصر الدین گفت لعنت بر من  که نمی دانستم که اگر خر به جایگاه رفیع و پست مهمی  برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را می کشد.

بالهای گمشده

پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی . پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه می گیرم . انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود .
پرنده گفت : راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟ انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید . پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است . انسان دیگر نخندید . انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور – یک اوج دوست داشتنی .
پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است اما اگر تمرین نکند فراموش می شود .
پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت : " یادت می آید ؟ تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود .اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم بالهایت را کجا جا گذاشتی ؟ " انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آنوقت رو به خدا کرد و گریست

تبریک!!!

سلام   

از آنجایی که سر مدیر وبلاگ و بقیه دوستان شلوغه!!!!من به نوبه خودم و بقیه دوستان  

روز دختر را به همه دختران مخصوصا همکلاسی هام تبریک میگم. 

 

 

                                                                      به قول جناب مدیر:

                                                                                               سبز باشید