مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

ملانصرالدین...

یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد.  الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد. ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی اید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد . که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد  .وقتی که دوباره به پشت بام رفت ، می خواست الاغ را ارام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت . بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، بالاخره آلاغ از سقف به زمین افتاد و مرد. بعد ملا نصر الدین گفت لعنت بر من  که نمی دانستم که اگر خر به جایگاه رفیع و پست مهمی  برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را می کشد.

نظرات 2 + ارسال نظر
رحمان شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:03 http://www.chemistry-engineer88.blogfa.com

واسه همین من تخت بالا رو گرفتم و تخت پایین رو دادم به تو و نذاشتم بیای بالا

پس مواظب باش پات گیر نکنه بیفتی بمیری.
اگه بیفتی اون زیر منم اسیب میبینم.
پس زیاد وول نخور....

قندیل دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:35

حکایت جالبی بود .لطف کنید حکایتای بهلولو بیشتر تو کارتون بیارید راستی مرسی از موضوعهای وبلاگتون.قابل تحسین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد