مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

پاسخ خدا

            پاسخ خدا
آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امید را از دست داد زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.

می‌گویی "این غیر ممکن است"، خداوند پاسخ می‌دهد: "همه چیز ممکن است".

می‌گویی "هیچکس واقعاً مرا دوست ندارد"، خداوند پاسخ داد: "من تو را دوست دارم".

می‌گویی "من بسیار خسته هستم"، خداوند پاسخ داد: "من به تو آرامش خواهم داد".

 

می‌گویی "من نمی‌توانم مشکلات را حل کنم"، خداوند پاسخ داد "من گام‌های تو را هدایت خواهم کرد".

می‌گویی "من نمی‌توانم آن را انجام دهم"، خداوند پاسخ داد "تو هر کاری را با من می‌توانی به انجام برسانی".

می‌گویی "آن ارزشش را ندارد"، خداوند پاسخ داد "این ارزش پیدا خواهد کرد".

می‌گویی "من نمی‌توانم خود را ببخشم"، خداوند پاسخ داد "من تو را ‌بخشیده‌ام".

می‌گویی "من می‌ترسم"، خداوند پاسخ داد "من روحی ترسو به تو نداده‌ام".

می‌گویی "من همیشه نگران و ناامیدم"، خداوند پاسخ داد "تمام نگرانی‌هایت را به دوش من بگذار".

می‌گویی "من به اندازه کافی ایمان ندارم"، خداوند پاسخ داد "من به همه به یک اندازه ایمان داده‌ام".

می‌گویی "من به اندازه کافی باهوش نیستم"، خداوند پاسخ داد "من به تو عقل داده‌ام".

می‌گویی "من احساس تنهایی می‌کنم"، خداوند پاسخ داد "من هرگز تو را ترک نخواهم کرد!!!!

اگر نتوانید ریسک کنید نمی توانید رشد کنید!!!

خرچنگ دریایی لاک ضخیمی بر پشت دارد که اندامش را

محافظت می کند. این جانور با داشتن این لاک که جسمش را

محبوس کرده است نمی تواند رشد کند. تنها با دور انداختن این

لاک است که می تواند رشد کند و بزرگترشود. وقتی خرچنگ

دریایی لاکش را از خودش جدا می کند در حقیقت سپر بلای خود

 را از دست می دهد و آسیب پذیر می شود. زیرا تا وقتی که لاک

تازه ای بر پشتش نروید پوستی نازک وصورتی اندامش را می

پوشاند که قدرت حفظ او را در برخورد با تخته سنگها و در

برابر جانوران دیگر ندارد. او به خاطر رشد بیشتر مایل است

زندگی اش را به خطر بیندازد.

نتیجه :

 اگر نتوانید ریسک کنید نمی توانید رشد کنید. اگر نتوانید رشد

 کنید نمی توانید بهترین باشید. اگر نتوانید بهترین باشید نمی

توانید شاد باشید و اگر نتوانید شاد باشید چه چیزدیگری مهم

است ؟

(( دیوید ویسکات ))

آیا ما شکست خوردیم؟(لطفا بخوانید)

سلام دوستان عزیزم 

 

                           متاسفم از اینکه میبینم بچه های ما اینقدر با هم بد هستن که با یه اتفاقه کوچیک یا با یه انتقاد سطحی برای هم شمشیر میکشن و می افتن به جونه هم!!!این متنو مینویسم که همه بخونید(حتی شماهایی که عضو نشدید ولی همیشه به وبلاگ سر میزنید!) و به سوالی که اون بالاست جواب بدید! 

روز اولی که اومدم دانشگاه برام مثله یه زندگی دوباره بود.تو سرم چه فکرهایی که نبود و چه نقشه هایی که برای آیندم نکشیده بودم.توی افکارم دانشگاه یه آرمانشهر بود!جایی که هیچ کس دنباله خود نمایی نیست!جایی که هیچ کس دنباله عیب جویی نیست!جایی که همه دنباله یادگیرین!جایی که همه با هم همفکر(روشنفکر) هستن!جایی که همه به هم کمک میکنن تا یه دنیایه بهتری برای مردمشون بسازن!جایی که تو چشمایه دانشجوهاش میشه عشق به وطن و خاک و مردمشو به وضوح دید!جایی که ....... 

آره!فکرشو بکنید!من با این افکار اومدم دانشگاه و حالا میبینم که هیچکدوم از ذهنیاتم درست نبوده!فهمیدم اینجا دانشگاست جایی که آدماش به هم فخر میفروشن جایی که آدماش دنباله تلف کردنه عمرشونن جایی که آدماش بویی از عشق به وطن و ملت نبردن جایی که آدماش..........! 

ولی باز دلسرد نشدم و پیش خودم گفتم حتما آدمای هستن که مثله من فکر کنن!پسرهایی از نسل کورش و آرش و... و دخترهایی از نسل آناهیتا و ماندانا....!گفتم ما که نباید مثل بقیه باشیم؟خیره سرمون به ما میگن مدیر!ما حتما میتونیم همه چیزو درست کنیم!!! 

تا اینکه کلاس ها شروع شد!قبلش فکر میکردم توی کلاس یه جو سنگینه رقابتی بین دخترا و پسراست!همه دنباله این هستن که از همه نظر تو درس از بقیه بهتر باشن!و علاوه بر این فکر میکردم با این که رقابت بالاست ولی جو دوستانه ای باید حکمفرما باشه!چون همه با هم همفکریم(روشنفکر!)پس همه میدونن که رابطه ی همکلاسی با رابطه ی دوستی های خیابونی فرق داره و هیچ مشکلی هم نداره اما وقتی یه ماه از شروع کلاسا گذشت.........!فکر کنم دیگه لازم به توضیح نباشه!!!آره همه چیز برعکس بود! 

بازم دلسرد نشدم و گفتم این چیزه عادییه!همه چیز خود به خود حل میشه!تا این که دو ترم گذشت و به جای اینکه با هم خوب بشیم مثله سگ و گربه شدیم!گفتم یه وبلاگ میتونه یخه بچه ها رو باز کنه و با هم صمیمیشون کنه!(مثل حقوق و کامپیوتر)پس معطلش نکردم!داشتیم خوب پیش میرفتیم یا حتی میتونم بگم عالی بودیم ولی نمیدونم چرا با هم اینقدر بد شدیم؟حالا شما بهم بگید آیا ما شکست خوردیم؟

انتخاب واحد با شماره گروه برای افراد.....!!!

10- 8

12- 10

15- 13

17- 15

19- 17

شنبه

آمار1 

(عظیمی)

اقتصاد کلان  

(موتمنی)

کامپیوتر و کاربرد در مدیریت(گروه۱)

یکشنبه

زبان تخصصی

1و2(اسماعیلی گروه۳)

زبان خارجه 

(عزیزی گروه۵)

ریاضیات2(علی محمدی گروه۱)

روانشناسی کار(گروه۱)

دوشنبه

آمار 1

(عظیمی)

اقتصادکلان(موتمنی)

مدیریت رفتار سازمانی(گروه۱)

حسابداری صنعتی1(کاشانی پور گروه۱)

کامپیوتر و کاربرد

 در مدیریت(گروه۱)

سه شنبه

زبان خارجه 

(عزیزی گروه ۵)

ریاضیات2(علی محمدی گروه۱)

روش تحقیق(گروه۲)

روانشناسی کار(گروه۱)

چهارشنبه

روش تحقیق(گروه۲)

حسابداری صنعتی 1

(کاشانی پور گروه ۱)

 

مدیریت رفتار سازمانی(گروه ۱)

 

  

 

                                                                                                            

 لطفاً توضیحات زیر را مطالعه فرمایید:

                                                                                                                           

۱.دروس آمار۱ و ریاضی۲ برای کسانی که ترم قبل به هر دلیلی این دروس رو نداشتن یا   

 

               

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با سلام و عرض ادب خدمت دوستانه خوبم امیدوارم که طاعات و عباداتتون مورد قبول درگاهه حق واقع شده باشه و ما رو موقع نماز مورد لطف و رحمته خودتون قرار داده باشید. 

بحران برای مدیر کوچک

   وبلاگی که هم اکنون در حال نگریستن به آن هستید وبلاگ مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران است.نه! اشتباه نکنید این یک وبلاگ کلاسی معمولی نیست.بله! این وبلاگ را خیلی ها غیر عادی می پندارند...

  اگر خاطرم یاری دهد این وبلاگ در اوایل سال 1389 به منظور پر کردن شکاف های بین احزاب کلاس های مدیریت بازرگانی88 تاسیس شد.در آن زمان این اتفاق،خبری جنجالی برای محافل خبری محسوب می شد که حس نگرانی خیلی از مسئولین از جمله حراست دانشگاه مازندران را برانگیخت.اما نکته عجیب اینجاست که حتی کوچکترین حرفی در مورد این قضیه در رسانه های عمومی ایراد نشد و تا مدتی فرکانس های بسیاری از شبکه های ماهواره ای در ایران مسدود شد و به موجب آن اختلالات بسیاری در فرکانس های ارتباطی پیش آمد که در نتیجه آن متاسفانه،چند هواپیما در خاک ایران سقوط کرد.من همین جا تاسف خود را به خانواده قربانیان ابراز می کنم و امیدوارم این وبلاگ را مسئول این اتفاقات ندانند.

   تحقیقاتی که انجام شد حاکی از این بود که در پشت تمام این قضایا گروهی با اسم مستعار آبی پوش ها قرار داشتند.به زحمت و با رشوه دادن به افراد با نفوذ و به اصطلاح کله گنده ها فهمیدم که این نام مستعار حراست دانشگاه مازندران است.اما فردی که می خواست هویتش فاش نشود گفت که ماجرا از چه قرار است و این رشته سر دراز دارد و آبی پوش ها تنها مهره هایی از جنس سرباز برای این بازی هستند.

   از سویی دیگر حامیان وبلاگ با نادیده گرفتن همه سختی های پیش رو نام مدیر کوچک را برای وبلاگ برگزیدند.

   همه منتظر صحنه ای خاطره انگیز بودند.آری! صفحه ی نخست وبلاگ مدیریت بازرگانی 88.قرار شد اولین پست این وبلاگ در تاریخ بیست و ششم خرداد 1389 در ساعت 11 صبح به نمایش گذاشته شود،و متن آن، متنی معمولی باشد تا زیاد جلب توجه نکند.

   جمعیت زیادی در طبقه چهارم کتابخانه دانشگاه حاظرند.نمی توان جلوی جمعیت مشتاق را گرفت.ساعت 10 و 58 دقیقه... دو دقیقه تمام نفس ها در سینه حبس.ساعت 11 و 43 ثانیه.کم کم صفحه در حال لود شدن است. و اولین نوشته همه را به وجد آورد: پرورش شترمرغ! آموزش پرورش شترمرغ.شغلی پردرآمد با تسحیلات بانکی... .اشک شوق در چشم خیلی ها پیدا بود و کلید دوستی های ملکوتی در حال زده شدن.

   در ابتدا به خاطر حفظ موارد امنیتی همه با اسم مستعار جلو آمده بودند و مدیر وبلاگ اسم مقتدر پرنس ایرانی را برای خود بر گزیده بود تا لرزه به اندام حسودان بیافکند.

   مدیر کوچک در حال رشد بود.هیچ دسیسه ای برای ایجاد اخلال در کار آن موثر واقع نمی شد.مطلب های زیادی پست می شدند و نویسندگان چیره دستی از وبلاگ های بزرگ استخدام می شدند.تا جایی که تعداد نویسندگان دو رقمی شده بود.هیچ کس چنین پیشرفتی را برای مدیر کوچک پیش بینی نکرده بود.مدتی گذشته بود واز قدرت نمایی دشمنان خبری نمی آمد.این خبرخوب و در عین حال نگران کننده ای برای وبلاگ محسوب می شد که چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟

   مدتی سکوت دشمنان برای غفلت کافی بود.دشمن بلاخره زهرش را ریخت.هیچ کس انتظار چنین حرکتی از آنان را نداشت.تفرقه و جنگ های داخلی...اوضاع خوب نبود.بحران فضای وبلاگ را در بر گرفته.سو تفاهم ها همه را آلوده کرده.با پست مطلبی از طرف حزبی از احزاب خانم ها با عنوان دفاعیه قضیه جدی شد.مدیر کاری از دستش بر نمی آمد تا جلوی انتشار این پست ها را بگیرد.دستی در پشت پرده بود.مدتی گذشت و حزبی دیگر از خانم ها دفاعیه ای دیگر ایراد کرد.آن روزها نظری برای پستها گذاشته نمی شد،جز اینکه با حاشیه ها ارتباطی داشته باشد.همه دفاعیه می دادند.هیچ کس نمی دانست حمله از کدام جناح است.فضای تاسف برانگیزی بود.حزب آقایان کاملا خود را کنار کشیده بودند.گویا احزاب آقایان متهد شده بودند و کاری از دستشان بر نمی آمد.مدیر گیج و منگ به کودک خود می اندیشید و سوختن سرزمین خود را نظاره می کرد.گاه گاهی آرامشی پیدا می شد و می رفت.تا اینکه بلاخره... 

معنای تاج ها!

وقتی موسی (ع) به آسمان رفت تا بخشی از کتاب مقدس را بنویسد ، قادر متعال از او خواست بالای برخی حروف تورات ، تاجهایی نقش کند.موسی (ع) پرسید : خالق هستی این تاجها به خاطر چیست؟ خداوند پاسخ داد : زیرا صد نسل دیگر ، مردی به نام اکیوا ، معنای حقیقی این نقش ا را فاش خواهد کرد .موسی گفت : تفسیر این مرد را نشانم بده . خداوند موسی (ع) را به آینده برد و او را در کلاس درس اکیوای روحانی گذاشت. شاگردی پرسید : استاد ، این تاج ها برای چه بالای بعضی از حروف نقش شده اند ؟ اکیوا گفت : ((نمی دانم . فکر می کنم موسی هم نمی دانست . اما او از بزرگترین پیامبران بود و این کار را کرد که نشان دهد با وجود آن که نمی توانیم تمامی دستورات خداوند را بفهمیم ، باید آن چه را که می خواهد انجام بدهیم . )) و موسی از پروردگار عذر خواست .

تست بسیار جالب : این بازی بطرز شگفت آوری دقیق خواهد بود

 

هیچ کلکی در کارنیست! این بازی بطرز شگفت آوری دقیق خواهد بود! البته بشرطی که تقلب نکنید!فقط به دستور العمل عمل نماید و تقلب نکنید، در غیر اینصورت نتیجه درست از آب در نخواهد آمد و بعد آرزو خواهید کرد که ایکاش تقلب نمی کردید!این بازی نتیجهای شاید خنده دار و در عین حال…

شگفت انگیزی خواهد داشت!

متن را یکجا تا پایان نخوانید بلکه مرحله به مرحله پیش بروید و عین دستورالعمل انجام دهید!

نکته: زمانی که میخواهید اسامی را بنویسید اطمینان حاصل کنید که اشخاصی هستند که شما آنها را می شناسید (تبصره از خودم: یعنی اسم الکی یا بیخودی ننویسید!!!)

مهم: همچنین بیاد داشته باشید که بهنگام نوشتن اسامی و عمل کردن به دستورالعمل از احساس و غریزه خود استفاده کنید و بیخودی و بیش از حد فکر نکنید بلکه آنچه که در آن لحظه به ذهنتان می آید را بنویسید!

با زهم باید گفته شود که به آرامی و مرحله به مرحله به انتهای متن بروید در غیر اینصورت نتیجه درست نخواهد بود و آنرا ضایع خواهید کرد!

خوب حالا یک قلم و یک برگ کاغذ آماده کنید.

۱- اول از هر چیز اعداد ۱ تا ۱۱ را بصورت ستونی یا ردیفی (زیر هم) بر روی کاغذ بنویسید.

۲- سپس در جلوی ردیف (ستون) ۱ و ۲ هر عددی را که مایلید بنویسید.

۳- حال در جلوی ردیف ۳ و ردیف ۷ نام شخصی را از جنس مخالف بنویسید.

قرار نشد به پایین نگاه کنید! تقلب ممنوع !

۴- نام اشخاصی را که می شناسید (چه دوست یا اعضای خانواده یا فامیل) در جلوی ردیفهای ۴، ۵ و ۶ بنویسید.

۵- در ردیفهای ۸، ۹، ۱۰ و ۱۱ نام چهار ترانه (آهنگ) را بنیوسید (در جلوی هر ردیف نام یک ترانه)

۶- اکنون نهایتا میتوانید یک آرزو کنید!

و حالا کلید رمز گشایی این بازی:

۱- عددی را که در ردیف ۲ نوشته اید مشخص کننده تعداد اشخاصی است که شما باید در باره این بازی به آنها بگویید!

۲- شخصی که نامش در ردیف ۳ قید شده کسی است که شما عاشقش هستید!

۳- شخصی که نامش در ردیف ۷ قید شده کسی است که شما دوستش دارید ولی با هم نمی سازید (یا به تعبیر دیگر عاقبت خوشی نخواهد داشت!)

۴- شخص شماره ۴ کسی است که شما بیش از همه به او اهمیت میدهید!

۵- شخص شماره ۵ کسی است که شما را بسیار خوب می شناسد.

۶- شخصی که نامش در ردیف ۶ قید شده، ستاره بخت (ستاره خوش شانسی) شماست!

۷- آهنگ قید شده در ردیف ۸ با شخص شماره ۳ تطبیق می کند (مرتبط است)

۸- آهنگ شماره ۹ آهنگی برای شخص شماره ۷ است!

۹- آهنگ شماره ۱۰ آهنگی است که بیش از همه افکار شما را بازگو می کند!

۱۰- و بالاخره شماره ۱۱ آهنگی است که می گوید شما در باره زندگی چه احساسی دارید!

واقعا شگفت آور است! نه؟! ولی بنظر می آید که درست باشه!
و البته این جور تست ها هیچ چی هم نداشته باشند ، سرگرمی خوبی هستند!

سؤال های بی جواب

 

-چرا میگن طرف مثل بچه خوابش برده در حالیکه بچه ها هر دو ساعت یک بار از خواب بیدار می شن و گریه می کنن؟

-چرا وقتی باطری کنترل تلویزیون تموم می شه دکمه های اونو محکمتر فشار میدیم؟

-چرا برای انجام مجازات اعدام با تزریق آمپول سمی، از سرنگ استریل استفاده می کنن؟

-چرا تارزان ریش و سیبیل نداره؟

-آیا میشه زیر آب گریه کرد؟

-چطور ممکنه که انسان اول به فضا سفر کرد و بعدا به فکرش رسید که زیر چمدون چرخ بذاره؟

-چرا مردم وقتی می خوان بپرسن ساعت چنده به مچ دستشون اشاره می کنن ولی وقتی می --خوان بپرسن دستشویی کجاست به پشتشون اشاره نمی کنن؟

-چرا گوفی روی دو پا راه میره ولی پلوتو روی چهار دست و پا، مگه هردوشون سگ نیستن؟

-اگر روغن ذرت از ذرت تهیه میشه و روغن سبزیجات از سبزیجات، پس روغن بچه از چی تهیه می شه؟

-تا حالا توجه کردید که اگر در صورت سگ ها فوت کنید دیوونه می شن ولی اگر با ماشین بیرون برن دوست دارن سرشونو از پنجره بیارن بیرون؟

داستان

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که
کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم .

همه بخونید و کمی فکر منطقی و اصولی کنید.

بچه ها سلام

امروز با دلی گرفته اومدم و دارم می نویسم . نمی دونم چرا باید خوبی نسبی باشه و هر کس از منظر خودش خوب بودن را تعریف کنه .

و اما اصل ماجرا :

در حالیکه داشتم از خوبی های وبلاگ و صمیمیت بین بچه ها برای آشنامون تعریف می کردم ، صدای آهنگ پیام گوشیم به گوش رسید. مثل همیشه با ذوق رفتم سراغ گوشیم تا ببینم که کدوم رفیق شفیق هست که یادی از من میکنه. دیدم یکی از همکلاسیامون با دلی پر شروع کرده درمورد وبلاگ حرف زدن. که آره؛" خدای نکرده وبلاگمون کم کم داره مزخرف میشه ...چرا جز دعوا چیزی نمی نویسند  یا از همه مهم تر لفظ بچه ها چرا اینقدر زننده شده .فلان خانم جون و فلان عزیز جون که تو روابط همکلاسی نمی گنجه ."خیلی فکردم اما اولین چیزی که بخاطرم اومد ماجرای اون تخته ی سفیدی بود که با ماژیک مشکی روش یه نقطه بود و هر که از راه رسید اول گفت :چرا اون نقطه روی تخته هست .

حالا ماجرای وبلاگ ما هم اینطور شده عیب جویی ها در حد فروان اما دیدن خوبی ها زیر خط منحنی . من مخالف انتقاد نیستم که اطمینان دارم اگه انتقاد اصولی باشه سازنده هست اما   قضاوت زود هنگام رو اصلا نمی پذیرم . شاید اصلا در بعضی موارد حق با همکلاسیمون باشه اما هر نوع بیانی صحیح نیست اونم درباره ی دوستامون. اگه عیب هست بیاین دوستانه به گوش هم برسونیم .خدای نکرده ما که باهم پدر کشتگی نداریم .

بیاین کمی فکر کنیم ،کمی عینک بدبینی رو از چشمامون برداریم . نه سر این موضوع ،که سر هر موضوع دیگه سعی کنیم اول خوبی رو ببینیم .اگه هزاران بدی رو دیدیم و یک خوبی، اونو اونقدر بزرگ جلوه بدیم که بدی روبپوشنه البته نه اینکه توجیه کنیم. این حرف همیشگی من بوده و هست:                    

" بدی هر چقدر هم که بزرگ باشه ارزش نداره ذره ای خوبی رو از بین ببره."

به هر حال این وبلاگ شاید ضعف های زیادی داشته باشه، که البته اینطور هست، اما نقاط قوتی داره که بشه روش حساب کرد تازه خانم و یا آقایی که دنبال این عیب ها میگردی تو هم عضو وبلاگی ،پس میتونی اون طور که فکر میکنی خوب هست  تو میدون بیایی و خوب بودن رو از منظر خویش به تصویر بکشی .شاید حق با تو باشه.

واما ماهایی که دنبال اینیم که این وبلاگ هرطور هست با خیلی از منتقدین و تعداد اندکی طرفدار خوب پا بر جا بمونه؛ بیاین زمینه رو برای این حرف ها و حدیث ها تنگ کنیم ،چرا دنبال درد سر باشیم ، لطف کنید از این به بعد با اوج صمیمیت بعضی لفظ ها رو بکار نبرید که خدای نکرده خاطر عزیزان همکلاسی مکدر بشه.

هر چند خودم معتقدم هیچگاه لفظ آقا یا خانم شخصیتی برای فرد نمی آره اما بهتره در چنین مواردی محترمانه با حفظ حریم و حرمت ها همدیگه رو خطاب کنیم .

                                                                               باتشکر