مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

salam...

salam bar modirane ayande delam bara hamatun tang shode bara umadan be daneshgah va didane 2bare shoma daram saniye shomari mikonam

اسم وبلاگمون رو چی بذاریم؟(همه بخونید)

سلام به دوستان عزیزم 

                                امیدوارم حاله همگی خوب باشه و از تابستونتون نهایت استفاده و لذت رو برده باشید.میخوام حالا که تا شروع کلاسها زمان زیادی نمونده یه موضوعی رو باهاتون در میون بذارم.از اونجا که توی دانشگاه ما تنها دانشجویان مدیریت نیستیم و بچه های صنعتی هم هستن!من پیشنهاد میدم که از بچه هایه صنعتی هم دعوت کنیم که تو وبلاگه ما عضو شن!اما قبلش برای اینکه بتونیم اونا رو هم دعوت کنیم باید اسمه وبلاگو عوض کنیم و یه اسمی براش انتخاب کنیم که شامله همه ی بچه های مدیریت بشه(هم بازرگانی و هم صنعتی)!حالا ازتون میخوام تا اسمهایی که برای وبلاگ به نظرتون میرسه رو بگید تا با رای گیری اسم وبلاگمون رو عوض کنیم!!! 

 

                                                                                            سبز باشید

تجربه

salam bache ha shayad man beyne shomaha avalin nafari basham ke az reshte khodesh estefade karde bashe man to edare tarbiat badani ostan mazandaran to vahed hesabdari  va zi hesabi mashghol be kar shodam tajrobehaye khubi be dast avordam ke yeki az mohemtarineshon ine: to mohit kari mazlom nabashid va aleki chashb nagid az elme modiriate khodeton estefade konin va sharayet va adama ro jori kontrol konin ke hich kas natone az shoma sue estefade kone. az englisi neveshtane man narahat nashin ke farsi neveshtan baram sakhte

فهمیده ام که...

فهمیده ام که ...

فهمیده ام که نباید به گذشته نظر کنی مگر به نیت عبرت گرفتن

.

فهمیده ام که خوب بودن خرجی ندارد

.

فهمیده ام که مهربانی از کمال مهم تر است

.

فهمیده ام که آدمها از هر رنگ و نژاد و سنی که باشند به عشق نیاز دارند

.

فهمیده ام که هر شب باید دعا کرد

.

فهمیده ام که همه آدمها وقتی لبخند میزنند جذاب می شوند

.

فهمیده ام که آدمها به آن اندازه خوش بخت می شوند که اراده کرده باشند

.

فهمیده ام که دوست داشتن و مورد علاقه بودن بزرگ ترین لذت دنیاست

.

فهمیده ام که روزها طولانی هستند ولی زندگی کوتاه است

.

فهمیده ام که کاری که شما انجام میدهید تابلوی تمام نمای وجود شماست

.

مرد و شیطان

یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود .وقتی مرد همه می گفتند به بهشت رفته است .آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت.

در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فرا گیر نرسیده بود.استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد.دختری که باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.

در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود .مرد وارد شد و آنجا ماند.

چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه ی پطرس قدیس را گرفت:

این کار شما تروریسم خالص است!

پطرس که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت:آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و کار و زندگی ما را به هم زده.

از وقتی که رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد...در چشم هایشان نگاه می کند...به درد و دلشان می رسد.حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می کنند...هم را در آغوش می کشند و می بوسند.دوزخ جای این کارها نیست!! لطفا این مرد را پس بگیرید!!

وقتی رامش قصه اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت:

"با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی... خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند

با سلام خدمت فرشته‏های خوب

بی‏مقدمه،

دلم گرفته است

می‏شود کمی برای من دعا کنید؟

یا اگر خدا اجازه می‏دهد

یک کمی به جای من خدا خدا کنید؟

راستی فرشته‏ها! سلامتید؟

حال من که هیچ خوب نیست

جانماز سبز من دوباره گم شده

شب رسیده توی آسمان دل، ولی

ردّ پای روشن ستاره گم شده

خوش به حالتان فرشته‏ها!

هر کجا که خواستید می‏پرید

روی باد

روی ابر

روی شانه‏های ماه

آسمان هم از شما همیشه راضی است

می‏روید

بی‏گناه بی‏گناه بی‏گناه

راستی به من نگفته‏اید

آن طرف کنار لحظه‏های دوردست

روزهای آسمان چه شکلی است؟

کاش می‏شد ای فرشته‏ها

راه خانه ستاره  را به من نشان دهید

یا که از فراز قلّه‏های نور

دستی از دعا برای من تکان دهید

راستش دلم

مثل یک نماز بین راه

خسته و شکسته است

او مسافر است

می‏رود به شهر آفتاب

گرچه راه آفتاب بسته است

کاشکی نمازهای صبح من قضا نمی‏شدند

دست‏های من

هیچ وقت از آسمان جدا نمی‏شدند

ای فرشته‏ها به دست‏های من کمک کنید

دست‏های کوچکی که اشتباه می‏کند

یا به قول مادرم گناه می‏کنند

بگذریم!

پیچک کنار پنجره

نور ماه را

مثل نردبان گرفت و رفت

آخرش به آسمان رسید

یک سبد ستاره چید

من ولی هنوز هم چقدر کوچکم

ماه، مثل سیب روشنی

روی شاخه‏های دور آرزو نشسته است

حیف که برای چیدنش

نردبان من شکسته است

دیگر اینکه دیوها

چراغ‏های کوچه را شکسته‏اند

هر کجا که می‏روم

فکر می‏کنم، در کمین رفت و آمدم نشسته‏اند

ای فرشته‏ها که تا همیشه روشنید

یک چراغ هم برای من بیاورید

ای فرشته‏ها!

ای که دل به حجره های نور بسته‏اید

ای که پای غصه‏های من نشسته‏اید

حرف‏های من هنوز ناتمام مانده است

هیچ کس ولی

شعرهای دفتر مرا نخوانده است

با وجود این

بیش از این مزاحم شما نمی‏شوم

پس خدا همیشه حافظ شما

ای فرشته‏ها، فرشته‏ها، فرشته‏ها!

ثروت کوروش


http://www.pic.aryabooks.com/images/oqlnyu39yqboay32dmr.jpg 

 

 

 

زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت  سپس  کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کورش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد.

 

اعتماد

در هر رابطه ای اعتماد بسیار با اهمیت است. وقتی اعتماد از بین برود رابطه به پایان خواهد رسید . فقدان اعتماد به سوء ظن می انجامد، سوء ظن باعث خشم و عصبانیت میشود ، خشم باعث دشمنی می شود و این دشمنی منجر به جدائی.

یک تلفنچی یکبار بمن می گفت

- شخصی به من تلفن کرد. من هم گوشی را برداشتم و گفتم "واحد خدمات عمومی. بفرمائید".

شخصی که تلفن کرده بود ساکت باقی ماند. او دوباره گفت

- واحد خدمات عمومی. بفرمائید

وقتی که دیگر می خواست گوشی را بگذارد صدای زنی را شنید که می گفت

- آه، پس اونجا واحد خدمات عمومی است. معذرت می خواهم، من این شماره را در جیب شوهرم پیدا کردم اما نمی دانستم مال چه کسی است"

بدون اعتماد دوطرفه، فکرش را بکنید که اگر تلفنچی بجای گفتن "واحد خدمات عمومی" گفته بود "الو" چه اتفاقی می افتاد

 

  

 

 

صبور باش

این داستانی حقیقی است که در این ایالت اتفاق افتاده. مردی از خانه بیرون آمد تا نگاهی به وانت نوی خود بیندازد و کیف کند. ناگهان با چشمانی حیرت زده پسر سه ساله خود را دید که شاد و شنگول با ضربات یک چکش رنگ براق ماشین را نابود می کند. مرد بطرف

پسرش دوید، او را از ماشین دور کرد، و با چکش دستهای پسر بچه را برای تنبیه او خرد و خمیر کرد. وقتی خشم پدر فرو نشست با عجله فرزندش را به بیمارستان رساند.

هرچند که پزشکان نهایت سعی خود را کردند تا استخوان های له شده را نجات دهند اما مجبور شدند انگشتان هر دو دست کودک را قطع کنند. وقتی که کودک به هوش آمد و باندهای دور دستهایش را دید با حالتی مظلوم پرسید

- انگشتان من کی در میان؟

پدر به خانه برگشت و خودکشی کرد.

دفعه دیگری که کسی پای شما را لگد کرد و یا خواستید از کسی انتقام بگیرید این داستان را به یاد آورید. قبل از آنکه با کسی که دوستش می دارید صبر خود را از دست بدهید کمی فکر کنید. وانت را می شود تعمیر کرد. انگشتان شکسته و احساس آزرده را نمی توان ترمیم کرد. در بسیاری از موارد ما تفاوت بین شخص و عملکرد او را متوجه نمی شویم. ما فراموش می کنیم که بخشیدن با عظمت تر از انتقام گرفتن است.

مردم اشتباه می کنند. ما هم مجاز هستیم که اشتباه کنیم. ولی تصمیمی که در حال

عصبانیت می گیریم تا آخر عمر دامان ما را می گیرد.

http://radsms.com/image/image_post/matalebe-jaleb/poshte-kamoiyoni.gif

بعضی از راننده کامیون ها جمله های جالبی مینویسن

پشت ماشیناشون ! حالا یا جنبه طنز داره یا جمله های فلسفیه

یا عاشقانه است یا…

خلاصه توی این پست یه مشت جملات پشت کامیونی آماده کردم

قشنگه ! حتما بخونید

داستان جالب و آموزنده ” ابتکار در حل مشکل”

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک  مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد:

شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده بود که  آن قوطی خالی است  .

بلافاصله  با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد  کارخانه این مشکل  بررسی ،  و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید  .

مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :


پایش ( مونیتورینگ )  خط بسته بندی با اشعه ایکس

بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌ دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده  و خط مذبور تجهیز گردید  .

سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند  تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.

نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ،  مشکلی مشابه  نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا  یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :

تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط  بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد !!!