مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

"پدر، ترجمه علی علیه ‏السلام است"


پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته‏ ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‏ ات، کودکی‏هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.

می‏خواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه ‏هایی را خوردی که مال تو نبودند!
ببخش اگر ناخن‏ های ضرب‏ دیده ‏ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده‏ ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای پیشانی‏ ات بزنم.

سایه ‏ات کم مباد ای پدرم!

آن روزها، سایه ‏ات آن‏قدر بزرگ بود که وقتی می‏ایستادی، همه چیز را فرا می‏گرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمکت‏های غروب، لرزش دستانت را در امتداد عصایی چوبی می‏ریزد.
دلم می‏خواهد به یک‏باره، تمام بغض تو را فریاد کنم. ساعت جیبی‏ ات را که نگاه می‏کنی، یادم می‏آید که وقت غنچه‏ ها تنگ شده؛ درست مثل دل من برای تو.
این، تصادف قشنگی است که امروز در تقویم، کلمات هم ‏معنی، کنار هم چیده شده ‏اند. یعنی در دائرة المعارف عشق، پدر، ترجمه علی علیه ‏السلام است.

وصیتی ماندگار منسوب به آلبرت انیشتین

                                    

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه‌ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می‌گیرد و آدم‌هایی که سخت مشغول زنده‌ها و مرده‌ها هستند از کنارم می‌گذرند.

آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است. 

در چنین روزی تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید.

 بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.

چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.

قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره‌ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.

خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده‌اند و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه‌هایش را ببیند.

کلیه‌هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می‌کند.

استخوان‌هایم، عضلاتم، تک‌تک سلول‌هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آن‌ها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول‌هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آن‌ها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.

آنچه را که از من باقی می‌ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گل‌ها بشکفند.

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.

گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.

عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.

اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند…

"سال نو مبارک"

 

یک سال دیگه هم از راه رسید اما هنوز سرمای زمستون تو دل این وبلاگ نشسته هست... یک سال دیگه هم گذشت اما هنوز شکوفه ای به این وبلاگ راه پیدا نکرده و رخت سیاه تن پوش آن است... یک سال دیگه گذشت اما... !!!

میگذره... مثل همه ی سالهای گذشته زود میگذره ... اما... اما خدا کنه بخوشی و شادی و پر از خاطرات نیک برای همه ی ما بگذره. 

 در این سال جدید از یگانه خدای بی همتا  بهترینها رو برای همه ی شما خواستارم! 

 

دلنوشته های دکتر حسابی

 

داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند،

این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند. همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،
پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.
انسان عاشق زیبایی نمی شود،
بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!
انسان های بزرگ دو دل دارند؛
دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است.
همه دوست دارند که به بهشت بروند،
ولی کسی دوست ندارد که بمیرد … !

عشق مانند نواختن پیانو است،
ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.
دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد،
پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.
محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود،
‏‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است.
   

 

 در زمان زنده بودن باعث شادی کسی نبودیم، 

از کجا میدونیم بعد از مردن شادروان میشیم ... 

در زندگیمون اینقدر ضعیف بودیم که نتونستیم  

کسی رو ببخشیماز چه بابت باید مرحوم بشیم 

 و مورد بخشش؟؟؟!!!اصلا چنین چیزی ممکنه ؟ 

طبق کدوم قانون ادعای شادروان و مرحوم بودن میکنیم؟

ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهش بگه تا دهنشو وا میکرد آب میرفت تو دهنش نمی تونست بگه.

دست کرد تو آکواریوم درش آورد شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن دلش نیومد دوباره بندازدش اون تو

اینقده بالا پایین پرید خسته شد خوابید دید بهترین موقع اس تا خوابه دوباره بندازدش تو آب.

ولی میبینه الان چند ساعته بیدار نشده یعنی فکر میکنه بیدار شده دیده انداختدش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب...!

این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمونند دوستشون داریم و دوستمون دارند

ولی ما رو نمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار رو با ما میکنند.  

                  

یا حسین ...

  

کاش امروز منم میون اون همه جمعیت تو بین الحرمین بودم...   

کاش آقامون از همین راه دور نظری به ما داشته باشه!!! 

هرچند که روز سیاهم...اما خدا کنه امروز آقامون خریدار دل تنگ منم باشه...    

               

 

میشه آقاجون ؟!!؟!! یه نظر نگاهم کنی؟!!! 

سلام دوستای خوب و مهربونم...امیدوارم ثانیه های آخر پاییزیتون پر باشه از خش خش برآورده شدن آرزو های قشنگتون و زمستانی سرشار از خیر و برکت در انتظار همه ی شما باشه... 

امشب را هم به یاد ۴ سالی که روز آخر پاییز و اول زمستون کنار هم سپری کردیم به یاد هم باشیم... 

                      یلداتون مبارک 

 

درخت عمر...

از پنجره ی روزگار؛

به درخت عمر که می نگرم؛

خوش تر از یاد عزیزان؛

ثمری بر آن نیست ...