مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

اللهم صل علی محمد و آل محمد

تا به حال شده با خودتون یا باکسی دیگه قراری بذارید؟!!!

چقد پابند به قرارتون بودید؟!!

اصلا چقد قرارهاتون پابند دلتون بود؟؟!!

یا چرا قرار گذاشتید؟!!

جواب همه اینا رو بخودتون بدید کافیه.

راستش یاد یه قراری که با دوستم پی مشکلی که برای دوست دیگه مون افتاده بود افتادم...(پنج صلوات به نیت پنج تن برای سعادتمندی و عاقبت بخیری اون دوستمون و همه، راس ساعت00:00)

قرار قشنگیه که دوست دارم همگانی بشه...

پس اگر راغب هستید سر یک ساعت و قرار (00:00 دلدادگی )شما هم پنج صلوات رو برای سعادتمندی خودتون و همه بفرستید .

شاید با این صلوات ها واسطه ی خیری برای همدیگه شدیم.


*عید بر شما مبارک*

ز سرشک دیده خاکِ عرفات را بشویم                             به منا و یا به مشعر به کجا تو را بجویم؟

تو اگر به من‌کنی پشت، چه ‌کسی به من ‌کند رو؟             من اگر به تو نگویم به که درد خود بگویم؟

سلام فصل خاطره ها...

امروز که آفتاب طلوع کند فصل دیگری از نبودن هایمان را بر بوم زندگی به تصویر می کشد و بار دیگر مهری را رقم میزند که مهر همراه بودنمان را ندارد!

دوباره در جاده تقویم زندگی پاییز می آید و برگ های خاطراتش را با وزش بادهایش، فرش قدم های ذهنمان می سازد !

آری بار دیگر این پاییز است که با بازی رنگ هایش، بر دلتنگی های نبودن هایمان ، افزون میسازد!

اما خوشا باران پاییزی ...که عجیب همراه دلهایمان می بارد و باری از دل می ستاند تا شاید غم ها را بهمراه خویش شسته و پاکی و روشنایی را عاید دل پریشی هامان سازد.

 

امیدوارم بحق آفریننده پاییز،مهر امسال آغازگر مهربانی و سعادتمندی روز افزون برای همه ما باشد!

"آمین یارب العالمین"


پاسخ به یک دوست!

http://www.radiotehran.ir/_Uploads/09.mesle_rozaye_baroni.mp3

دوری هیچگاه نماد فراموشی نبوده و نیست و سکوت همیشه بمعنای قهر نمی باشد! گاهی لازم است تا برای آرامش هم دور بود و سکوت را برگزید و این یعنی ... !!!

اینگونه است که تنها  خدا می شود راوی دلهای منتظر که تنها دست به دعا برای همدیگرند!

بامید روزگاری که رویارویی ما پر باشد از برق شادی نگاه و دلهایمان.


لبخند بزن...

بسیاری از مردم کتاب " شاهزاده کوچولو " اثر " اگزوپری "

( آنتوان دو سنت‌ اگزوپری )

را می شناسند .

اما شاید همه ندانند که او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید و کشته شد .

قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید .

او تجربه های حیرت آور خود را در مجموعه ای به نام لبخند گردآوری کرده است .

در یکی از خاطراتش می نویسد که او را اسیر کردند و به زندان انداختند او که از روی رفتار

های خشونت آمیز نگهبانان حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد مینویسد :

"مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل بشدت نگران بودم .

جیب هایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباس

هایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم و با دست های لرزان آن را به لبهایم

گذاشتم ولی کبریت نداشتم .

از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم .

او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود .


فریاد زدم " هی رفیق کبریت داری ؟"

به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد .

نزدیک تر که آمد و کبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد .

لبخند زدم و نمی دانم چرا ؟ شاید از شدت اضطراب ،

شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم .

در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد .

میدانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد ولی گرمای لبخند من از میله ها

گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخند شکفت .

سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همانجا ایستاد و مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و

لبخند زد من حالا با علم به اینکه او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند

زدم . نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود ...


پرسید : " بچه داری ؟ "

با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و

گفتم :" اره ایناهاش "

او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد و درباره نقشه ها و آرزو هایی که برای آنها

داشت برایم صحبت کرد . اشک به چشمهایم هجوم آورد .

گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم .

دیگر نبینم که بچه هایم چطور بزرگ می شوند .

چشم های او هم پر از اشک شدند .

ناگهان بی آنکه که حرفی بزند قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد .

بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شد هدایت کرد !

نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند !

یک لبخند زندگی مرا نجات داد !

بله لبخند بدون برنامه ریزی ؛ بدون حسابگری ؛

لبخندی طبیعی زیباترین پل ارتباطی آدم هاست .


ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم .

لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی ، لایه موقعیت شغلی و این که دوست داریم ما را

آنگونه ببینند که نیستیم .
زیر همه این لایه ها من حقیقی و ارزشمند نهفته است .

من ترسی ندارم از این که آن را روح بنامم من ایمان دارم که روح های انسان ها است

که با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و این روح ها با یکدیگر هیچ خصومتی ندارد .

متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی ساخته و پرداخته خود ما که در ساخته شدنشان دقت

هولناکی هم به خرج می دهیم ما از یکدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را

پدید می آورند و سبب تنهایی و انزوایی ما می شوند .

داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است که آدمی به هنگام عاشق

شدن و نگاه کردن به یک نوزاد این پیوند روحانی را احساس می کند .

وقتی کودکی را می بینیم چرا لبخند می زنیم ؟

چون انسان را پیش روی خود می بینیم که هیچ یک از لایه هایی را که نام بردیم روی من طبیعی خود نکشیده است و با همه وجود خود و بی هیچ شائبه ای

به ما لبخند می زند و آن روح کودکانه درون ماست که در واقع به لبخند او پاسخ می دهد

بقول ویکتورهوگو که می گوید :


لبخند کوتاهترین فاصله بین دو نفر است و نزدیک ترین راه برای تسخیر دلها

انسان تنها آفریده ای است که میتواند بخندد ،

پس لبخند بزن دوست منلبخندقلب

"پیشاپیش میلاد حضرت معصومه علیها السلام و روز دختر مبارک"


روز دختر رو تنها نباید به دخترها تبریک گفت ، روز دختر رو باید به مادر... به پدر... به برادر یا خواهر هم تبریک گفت.

آخه دختر یعنی برکت...

دختر یعنی بهشت برای مادر...

دختر یعنی پرستار قلب و جان پدر...

دختر یعنی غمخوار برای برادر یا خواهر!


"روز دختر مبارک"


تبریک ویژه به دوستای خوبم که تو آزمون ارشد موفق شدن!

امیدوارم همواره مسیر زندگیتان به سمت سعادتمندی و سربلندی هموار باشد.

این سبد گل پیشکش شادمانی تان.

موفق باشید و بامید خبرهای شادی بخش دیگر...


پدر و مادر

 این پست رو با عذرخواهی از همه عزیزانی که پدر یا مادرشون رو از دست دادند میذارم و ضمن آرزوی رحمت و مغفرت برای این عزیزان از دست رفته، امیدوارم که خداوند سایه این بزرگواران را در زندگی افرادی که از این نعمتها بهره مندند مستدام بدارد.


در زندگیتان همیشه حواستان به دوشخصیت گرانبها باشد!!!!

یکی که برای پیروزی تو همه زندگیشو باخت!!!!

                           پدر



اون یکی پیروزی زندگیتو مدیون دعاهاشی!!!!

                            مادر