مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

*عید بر شما مبارک*

ز سرشک دیده خاکِ عرفات را بشویم                             به منا و یا به مشعر به کجا تو را بجویم؟

تو اگر به من‌کنی پشت، چه ‌کسی به من ‌کند رو؟             من اگر به تو نگویم به که درد خود بگویم؟

نظرات 5 + ارسال نظر
helen یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 13:32 http://persianblog-ir.uk.to

از ته دل،
*عیدت مبارک*
موفق باشی و سربلند
6518

ممنون از لطفتون.
اما 6518 ؟؟؟؟؟؟!!!!!!(یه راهنمایی بفرمایید)

اسمان ابی است یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 14:38

عید قربان است و تو باید اسماعیلت را قربانی کنی اسماعیل تو چیست؟معشوقت؟ خانواده ات؟ آبرویت؟ ، شغلت؟ پولت؟ جانت؟
.
.
.
نیازی نیست که کسی بداند ، باید خود بدانی و خدا

..............................................................
عیدتون مبارک...

ز اسماعیل جان تا نگذری مانند ابراهیم
به کعبه رفتنت تنها نماید شاد شیطان را
کسی کو روز قربان، غیر خود را می کند قربان
نفهمیده است هرگز معنی و مفهوم قربان را.

امیر رضائی یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 22:41

سلام. عیدتون مبارک!
خانوم فتاحی پرانرژی و شاد باشید. یادش بخیر چه دورانی داشتیم... هی

سلام آقای رضایی.عید شما هم مبارک!
ممنون.
پایتخت خوش میگذره؟!
بسلامتی واسه دکتری تصمیم دارید دیگه؟!
وای راست گفتید... من که هنوز دلم واسه بابلسر و خاطراتش پر میکشه!
کاش ...
خیلی خوشحالم که هنوز هراز گاهی به وبلاگ سر میزنید!

امیر رضائی سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 13:44

به نظرم دوران دانشجویی خلاصه میشه تو 4 سال کارشناسی، بقیه ش میشه حاشیه!
راستش دکترا دیگه نه چون انرژی نمونده دیگه، در کنارش هم هستند عواملی که تاثیر میذارن رو دیدگاه آدم. اون تصوری که از اهداف قبل ورود به ارشد داشتم با چیزایی که واقعا میشه بهش رسید تفاوت داشت.
به خاطر همین شاید بگم صرفا الان دیگه مدرک بهشتی گرفتن مساله است برام نه درس و سختی هاش.
هر از گاهی میرم سراغ عکس ها و خاطراتی که تو کارشناسی داشتیم و حس میکنم یه دلتنگی دارم که رفع شدنی نیست از اون دوران. ولی به هرحال سرزدن به وبلاگ بچه های مدیریت بازرگانی 88 خالی از لطف نیست.
هر کدوم از بچه ها به یه سمتی رفتن و درگیر یه مسائل خاص زندگیشون شدن.
با این تفاسیر باز دم شما گرم که این وبلاگ رو سرپا نگه داشتین و هر از گاهی میاین و حرفای دلتونو مینویسین،
صرف نظر از اینکه چنتا از بچه ها میان اینجا و مطالب رو دنبال میکنن.

سلام .
ممنون از لطفتون...
خوشحالم از اینکه هنوز نبض خاطرات باهم بودنمون براتون میزنه و هر از گاهی بسراغ تورق عکسهای قدیمی میرید.(هرچند همیشه بی هوا یه دلتنگی عجیب در پس خاطرات هست)!
امیدوارم هرجا هستین با هر تصمیمی و در هر جا و مقام، مسیر زندگیتون بسمت حق و سعادتمندی هموار باشه و شادی شاه نشین قلبتون باشه.
مثل همیشه بهترین هارو براتون آرزو میکنم.
همچنین ممنونم و خوشحال شدم از این که گاهی بسراغ این وبلاگ میایین (هرچند خیلی دیر به دیر).بازم از این لطف ها بفرمایید...
بامید سعادتمندی و سرافرازی همیشگی شما.

دور ولی نزدیک جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 22:00

من یه پیشنهادی دارم
بیاییم تو همین پاییز یه روز قرار بذاریم دانشگاه همدیگرو ببینیم
میدونم این انتظار و نداریم همه بیان هر کس تونست بیاد

پیشنهاد قشنگیه اما رو هوا و بر پایه احساساته.
شما که مدیریت خوندین ...برنامه ریزیتون کجا رفته خانوم / آقای محترم؟؟؟
میدونید که آبان ماه همه درگیر ماه محرم میشن و آذر هم بنا بدلیل میان ترم ارشدی ها و نزدیک شدن ب آزمون ارشد کمی سخته واسه برنامه گذاشتن...در ضمن از اون جایی که تعداد معدودی به این وب سر میزنن این دور همی نیاز به اطلاع رسانی داره که... !!!
البته چیز خیلی بعید هم نیست...به هر حال اگر مسئولیت اطلاع رسانی به جمع دوستان و هماهنگی ها رو بعهده میگیرید برنامه رو اعلام بفرمایید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد