مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید...گوییا زینب محزون ز سفر می آید

چهل روز است که از ناله ها و غم نشینی های دل زینب میگذرد... چهل روز است که زینب بی برادری را درد میکشد... چهل روز است که زینب تمام اسیری ها را زجر می کشد.... چه چله ی عجیبی برای زینب (س) رقم خورده است!!!

کاش خدا  بحق امروز سهمی از صبر حضرت زینب را برای تمامی مصائب  زندگی بسوی ما  حواله سازد.

خواهشا در اربعین امام حسین ما را از دعای خیر خود محروم نفرمایید.

التماس دعای فراوان

http://dl.aviny.com/voice/marsieh/emam_hossein/Arbaein/91/helali-arbaein-91-04.mp3

السلام علیک یا ابا عبدالحسین

چند ساعتی است که به فکر نوشتن چند جمله هستم تا از محرم امسال استقبال کنم ... گویا واژگانم هم در غم حسین به سوگ نشسته اند! 

امسال هم با دعا برای هم باستقبال محرم میرویم و  با زینب کبری ثانیه  ثانیه را با زمزمه یا حسین همنوا میگردیم...! 

التماس دعای فراوان 

من از خدا خواسته ام.......

من از خدا خواسته ام....

به ادامه مطلب مراجعه کنید
د وستای خوبم
ادامه مطلب ...

سومین مهر فاصله ها

دوستای خوب و مهربون من سلام....

دارد دوباره برگ دیگری از پاییز دوری مان رقم میخورد  و ما را شاهد وزش نسیم تنهایی میاندازد!!!

نمیدانم شما هم  ، چون من درگیر حس و حال غریبانه ی  پاییزی هستید یانه؟!!!

راستش یاد همه ی اون آخر تابستونهایی که به لذت دوباره دیدن دوستان سر میکردیم افتادم...

یادش بخیر.... بعد سه ماه ... اولین دیدار پر مهرمون ... چه لحظات قشنگی بود....از هر طرف همهمه ای برای ابراز احساس شعف به گوش میرسید...

آخ که چقدر برگهای درخت ها ذوق داشتن و بر راه قدم هایمان  فرو میریختن... یا نسیم پاییزی چه دلنواز عطر دوستی ها را در فضا  پراکنده میساخت...

باور تمام شدن این خاطرات لذت بخش عجیب دردناک است.... گاهی از سر ذوق دلتنگش میشوم و به ناگاه چشمانم با خیالشان بارانی میگردد...

مهر امسال که باعرفه همراه است شاید در کنار هم نباشیم اما میتوانیم دعاگوی مهربانی برای هم از طرف همدیگر و اجابت بهترینها از سوی خدای مهربان باشیم.

ماه مهر مبارک و روز عرفه تان سرشار از  استجابت  دعاهاتان باد/.

حیف که هیچوقت ای کاش های آدم ها تمومی نداره....

سلام دوستای خوب ومهربونم...نمیدونم کجایید و در چه حال و هوا هستید اما امیدوارم زیر این سقف بلند و  روی این پهنه وسیع روزگارتون شاد  ، تنتون سلامت و آرامش سایه گستر بر ثانیه ثانیه زندگیتون باشه .

راستش نمیدونم  میون این همه فضای مجازی هنوز گذر نگاهتون به سمت این وبلاگ میاد یا نه؟!!

شمارو نمیدونم اما این وبلاگ برای من حکم یه خونه قدیمی با دیوارهای کاه گلی که پر خاطره هست رو داره... یه خونه که گوشه به گوشه اش پر از یاد افرادی هست که شاید الان دربرم نیستن اما خاطراتشون همیشه زنده است و علیرغم همه گرد و غبار روزگار هرگز به چهره این افراد غبار فراموشی نمیشینه!

گاهی میگم کاش این همه تکنولوژی پیشرفت نمیکرد تا این حداقل نگاه ساده  از این خونه قدیمی رو از ما نمیگرفت!!!!

کاش ....

حیف که  هیچوقت ای کاش های آدم ها تمومی نداره.... 

امیدوارم باز هم نگاهتون به ین سمت و حوالی معطوف بشه.

"عبادتتون قبول و عید شما مبارک"

دوستای خوب و مهربون من سلام...عبادتتون مقبول و دعاهای همه شما  مستجاب از درگاه حق  انشالله.

ماه رمضون امسال هم داره  به نفس های آخرش نزدیک میشه.... نمیدونم چقدر از این خوان و نعمت بهره بردین و چقدر کوله بار سفرتون رو پر بار ساختین ؟!!! نمیدونم چطور و چه چیزهایی از خدا خواستین؟!!!  اما امیدورام هرآنچه خیر هست و اون بهترینی که تنها خدا به صلاح هممون میدونه برای امسال و سال های آتی زندگیمون رقم بزنه  و مسیر زندگیمون به سمت صراط مستقیم و سعادت هموار باشه و هر روزمون شاد تر و بهتر از روز قبل بسمت تعالی باشه و سلامتی همیشه در رگ و خون  هممون جاری باشه و هیچ وقت از خدا دور نباشیم و همیشه در پناه خودش آروم  زندگیمون رو که نعمتی از طرف خودش هست نفس بکشیم.

در آخرین افطار ماه رمضون 94 بیاد هم باشیم و برای هم دعا کنیم.

عیدتون مبارک و التماس دعای فراوووون

به رسم مهمان نوازی رمضان

ای خجستگی زمان !

ای شکوه لحظه ها !

ای رمضان بزرگ!

سراغت را از گنجشکها گرفتم و گفتند که می آیی.

حالت را از بنجره برسیدم و باسخ داد که بر می گردی .

در کنار گلدان یادت کردم و غنچه ها شکفتند .

در آینه ، جست وجویت کردم و تمام قد ،لبخند زد .

بر سجاده نامت را بردم و تسبیح به رقص آمد .

در باغ ، صدایت زدم و درختها تعظیم کردند .

این تکاپوها به جبران عظمت اذان معطری است که هر سحر ، خانه ها را با خداپیوند می دهند. 

این ارادت ها همه برای تو بودند و به احترام طراوت لحظه های افطارت .

این شوقها در پاسخ مهرورزی های مهربانی است در شبهای بزرگ بارش نور و وحی و محبت. شبهایی که ترتیل دوست داشتن های آن بالا نشین نزدیک ، همه را بی خویش می سازد .

این زمزمه ها مقدمه نجوای "یا رب یارب"  دلسوختگانی است که در شب های " قدر"  به بامداد دیدار چشم می دوزند .  

 تو ماه مهربان  خدایی  که باز هم به خانه هایمان آمده ای . خوش آمدی ! تنهایی ام را دیدی و آمدی تا با تو بگویم  طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم.

ای مهمان عزیز این دلهای پر از امید !

اینک خویش را به من نزدیک کن بی آنکه شرمنده  ام سازی و دستی بر موهایم  بکش بی آنکه اشک شوقم را از گونه هایم بزدایی...

خوش آمدی ای رمضان مبارک و عزیز ...

در جستجوی خدا

کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد.
رفت‌ که‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.
نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ ایستاده‌ بود، مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛
درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌ بروی‌ و بی‌رهاورد برگردی. کاش‌ می‌دانستی‌ آنچه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست...

مسافر رفت‌ و گفت: یک‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند! پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت.
و نشنید که‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز کرده‌ام‌ و سفرم‌ را کسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ که‌ باید.


مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود...
هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست.
مسافر بازگشت رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ کرده‌ بود...
به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ که‌ روزی‌ از آن‌ آغاز کرده‌ بود. درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده‌ بود.
زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید.

مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت.
درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در کوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ کن.
مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، کوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.
درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز که‌ می‌رفتی، در کوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور کمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت.
حالا در کوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست و قدری‌ از حقیقت‌ را در کوله‌ مسافر ریخت...

دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نکردم‌ و تو نرفته‌، این‌ همه‌ یافتی!
درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم ، و پیمودن‌ خود ، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست ...