مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

چرا از هم متنفریـــــــــــم...؟؟؟

با سلام....

               <<همانا مدیریت بازرگانی 88 را آفریدیم تا آنان از یکدیگر متنفــــــــر باشند>>


بعد از 3 سال من هنوز هم نفهمیدم که چرا ما همکلاسی ها اینقدر از هم متنفریم که اگه همدیگه رو یه جا ببینیم راهمون رو کج می کنیم که مبادا ریخت همدیگه رو ببینیم(سلام پیشکش!!!).یا چرا اینقدر از هم متنفریم که میشینیم پشت سر هم یه چیزایی رو میگیم و طرف مقابلمون رو طوری تخریب می کنیم که انگار شیطان رجیمه در صورتی که خودمونم میدونیم که حرفامون اصلا حقیقت نداره(قابل توجه بعضی ها!!!فکر نکنید خیلی زرنگید،اگه به روتون نمیاریم معنیش این نیست که از چیزی خبر نداریم!!!).یا اینکه هنوز نفهیدم وبلاگی که حداقل روزی 50 تا بازدید داره چرا پستاش بالای 2 تا نظر نداره!!!یعنی اینقدر از همدیگه بدتون میااااااااد؟؟؟

هنوز بعد از این همه وقت نفهمیدم چرا هر وقت اومدیم یه کاری بکنیم که بچه ها با هم صمیمی تر بشن یه عده شروع کردن به سنگ اندازی و حرف درآوردن پشت سر بچه ها.....آخه یکی نیست بگه شماها چتونه که به خون هم هلاکید...؟؟؟پدر کشتگی دارین با هم؟؟؟

اصلا من یه سوالی دارم از شما....از شمایی که نمی خوای سر به تن دیگران باشه....بعععله همین شما....تو اصلا چقدر شناخت از همکلاسی هات داری که ازشون متنفری؟؟؟چقدر از منه مصطفی عضدی شناخت داری که ازم بدت میاد؟؟؟جز اسم و فامیلم چیزه دیگه ای ازم میدونی؟؟؟میدونی کی ام؟چیکارم؟به چی اعتقاد دارم؟؟؟و...... مشکلت با منه همکلاسی و بقیه همکلاسی هات چیه آخه لامصصصصب...!؟

به خدا چیزی که ما انتظار داشتیم این نبود... چیزی که من به شخصه اعتقاد داشتم و میدونم خیلی ها با من تو این مسئله هم نظر هستند یه چیز دیگه بود...یه محیط صمیمانه...میخواستیم واسه همدیگه یه چیزی بیشتر از همکلاسی باشیم...میخواستیم مثل یه خانواده باشیم....کمک حال هم باشیم ،رفیق هم باشیم....میخواستیم وقتی داریم از هم جدا میشیم اشک حسرت از چشمامون سرازیر بشه نه اشک شوق...!!!

چقدر نقشه داشتیم که از کنار هم بودن لذت ببریم نه اینکه از دیدن هم زجر بکشیم...

حالاست که باید بشینیم و حسرت روزهای خوش نداشتمونو بخوریم....روزهایی رو که میتونستیم با شادی و خنده بگذرونیم ولی با خشم و کینه گذروندیم....

یعنی اینقدر براتون سخت بود که همدیگه رو تحمل کنید...؟؟؟اینقدر سخت بود که همدیگه رو دوست داشته باشید و با هم دوست باشید...؟؟؟

شاید هم تقصیر شمایی که از همکلاسی هات خوشت نمیاد نباشه....شاید هم تقصیر ماست که میخواستیم همه رو راضی نگه داریم...همه رو دوست داشته باشیم....شاید مشکل از ماست...

دوران دانشجویی گذشت و ما نفهمیدیم چطور با این مهارت و خبرگی این دوران را خراب کردیم و هیچی ازش نفهمیدیم....به راستی که نسلی شدیم سوخته ی سوخته....هم دیگران سوزاندنمان،هم خودمان یکدیگر را به آتش کشیدیم....

                                                                                 سر بلند و سبز باشید

نظرات 11 + ارسال نظر
فتاحی یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:15

بی خبر از حال هم خوابیدن چه سود،بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود، زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید، ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود، گر نرفتی خانه اش تا زنده بود، خانه ی صاحب عزا تا صبح خوابیدن چه سود، گر نپرسی حال من تا زنده ام، بعد مرگم اشک باریدن چه سود...؟؟؟!!!

ش سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 15:23

بچه ها خب پایه باشید دیگه؟ یه قرار بزاریم دور هم جمع شیم بابا سال آخریم
دلمون پوکید تو این دانشگا
من خودم دخترا رو جمع میکنم

مزخرف یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:59

حالا خیلی شما فعالان وبلاگ جواب نظرات رو میدید که ما نظذ بدیم!
به جای ایراد گرفتن از بقیه رفتارای خودتونم درست کنید دیگه..همرو انداختید به جون هم

ما همه رو انداختیم به جون هم!!؟؟؟

باران دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 15:51

جرا اینقدر عصبانی از مدیری مثل شما بعیده..........

باران دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:56

حداقل ماهی یکبار یک چیز جدید بذار تا مدیر بودنتون زیر سوال نره

najva3alone دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 13:33

سلام
عجب دله پری داشتی!!!!!

najva3alone چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:40

با گریه من میخندییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کــــــــــــی؟؟؟مـــــــــــن؟؟؟
نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه...

najva3alone دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 16:47

ره شمااااااا
اون بالا نیشت بازه اخه
ب وب منم سر بزنین خب

بله...
چشــــــــــــــــــــــــــــــــم... گریه نداره که...

najva3alone یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:29

ااااااااای بابا چشمتون بی بلا خجالت نده مارو
م د ی ر

salam دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:22

بچه ها وقت گذشتا؟ سال آخریم کینه هارو بزارین..هرکی هم مشکل داره حلش کنه که وقت جبران نمیمونه و پشیمونی فایده نداره ه ه ه

ماهم سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:18

سلام بچه ها . تو این مشکلاتی که بود و مدیر نوشتند حق داشتن..من از جانب خودم واس حرکات اشتباه خودم عذرخواهی میکنم حرف زدن هم الان فایده نداره فقط همینو میگم که ببخشید واس مشکلاتی که منم نقش داشتم
موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد