مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران


دل شکسته

یک نفر دلش شکسته بود/توی ایستگاه استجابت دعا/منتظر نشسته بود

منتتظر،ولی دعای او/دیر کرده بود/او خبر نداشت که دعای کوچکش

توی چار راه آسمان/پشت یک چراغ قرمز شلوغ/گیر کرده بود

او نشست و باز هم نشست/روزها یکی یکی/از کنار او گذشت

روی هیچ چیز و هیچ جا/از دعای او اثر نبود/هیچ کس

از مسیر رفت و آمد دعای او/با خبر نبود/با خودش فکر کرد

پس دعای من کجاست؟/او چرا نمی رسد؟/شاید این دعا/راه را اشتباه رفته است!

پس بلند شد/رفت تا به آن دعا/راه را نشان دهد/رفت تا که پیش از آمدن برای او

دست دوستی تکان دهد/رفت/پس چراغ چار راه آسمان سبز شد

رفت و با صدای رفتنش/کوچه های خاکی زمین/جاده های کهکشان/سبز شد

او از این طرف، دعا از آن طرف/در میان راه/باهم آن دو رو به رو شدند

دست توی دست هم گذاشتند/از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند

وای که چقدر حرف داشتند/برفها کم کم آب می شود/شب ذره ذره آفتاب می شود

و دعای هرکسی رفته رفته توی راه مستجاب می شود

نظرات 1 + ارسال نظر
رحمان یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:41

شعر قشنگی بود مرسی ...

یه خواهشی از دوستان نویسنده داشتم ... تا آقا مصطفی روی صندلی داغ نشستن و دارن جواب پس میدن کمتر مطلب بذارین تا صندلی داغ از صفحه اصلی خارج نشه ... اقا مصطفی خودش دیشب به من گفت دوست دارم حداقل یه ماه صندلی داغ من طول بکشه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد