ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خدایا کفر نمیگویم. پریشانم. چه میخواهی تو از جانم!؟؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی. غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیندازی
و شب آهسته و خسته. تهی دست و زبان بسته. به سوری خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی .نمیگویی؟!؟!خداوندا!!!
اگر در روز گرماخیز تابستان تنت بر سایه دیوار بگشایی. لبت بر کاسه مسی قیر اندود بگزاری وقدر آنطرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی.نمیگویی؟!؟!خداوندا!!!
اگر روزی بشر گردی.زحال بندگانت باخبر گردی.پشیمان میشوی از قصه خلقت.ازین بدعت
خداوندا تو مسئولی!!
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است!
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است....
دکتر علی شریعتی