مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

بلوک ۶

  حتما همه شما اردیبهشت امسال را بخاطر دارید.اردیبهشتی که شاید تلخترین بهار را در سال های اخیر برای همه ی ما رقم زد.اردیبهشتی که همه ما،نوابی ها را سوگوار کرد.اردیبهشتی که یک عزیز را از ما گرفت.

  به یاد دارم اواخر ماه،ناگهان مصطفی که اضطراب در چهره اش پیدا بود،در اتاق را باز کرد و گفت که متاسفانه یک عزیز را از دست داده ایم...من که ترس وجودم را فرا گرفته بود پرسیدم که او کیست.مصطفی که معلوم بود بغض امانش را بریده،ناگهان سیلی از اشک در صورتش جاری شد...در بین هق هق های او متوجه شدم اتفاقی که نباید می افتاد،افتاده است.آری او بلوک6 بود که ما را تنها گذاشته و به آسمان ها پر کشیده بود.

  جریان از دو هفته قبل از این رویداد،شروع شده بود.مدتی بود که کسی از بلوک6 خبر نداشت.کم کم داشتیم نگران می شدیم.یک هفته گذشت و هنوز از او خبری نبود.همه این نگرانی ها به این دلیل بود که قبلا نیز همه شاهد سؤ قصدهایی بودیم که به جان او شده بود.اما در این جریان ها خوشبختانه تروریست هایی که هنوز هم هویت آنها معلوم نیست،نتوانستند به اهداف شوم خود برسند؛البته متاسفانه در این جریانات پای چپ جلویی این بچه گربه ی دوست داشتنی دچار شکستگی شد که با رسیدگی تمامی دانشجویان خوابگاهی،تا حدودی توانستیم سلامتی او را برگردانیم؛اکنون که در حال نوشتن این متن هستم قطره اشک هایم کاغذ را خیس میکند و دعا میکنم که روح بلوک6 در آرامش کامل باشد.

   پس از اینکه یک هفته از ناپدید شدن بلوک6 گذشت تصمیم گرفتیم جریان را به اطلاع مقامات خوابگاه برسانیم.آنها نیز گفتند قضیه را پیگیری خواهند کرد.یک هفته دیگر گذشت که ناگهان بچه های اتاق 905 به سرپرستی اطلاع دادند علی که یکی از اعضای اتاق 905 است،بی هوش شده و نتوانستند که او را هوشیار کنند.به سراقش رفتند و متوجه شدند که او در حال قدم زدن در حوالی بلوک 9 بوده که ناگهان جسد بلوک6  که در کنار یکی از چاه های آب افتاده او را منقلب و شوکه کرده است.پس از شناسایی جسد توسط مادر این بچه گربه،این خبر از رسانه های گروهی به اطلاع مردم رسید و قرار شد مراسم تشییع جنازه ی او فردای آن روز از انتهای بلوک9 - محل پارک اتوبوس ها- تا نگهبانی،برگذار شود.

   تشییع جنازه ی بلوک6 بود...هیچکس باور نمی کرد.سهیل چه اشک هایی که نمی ریخت...امیر را دیدم که فقط به تابوت بلوک6 خیره شده بود و با اندوه چیزی زیر لب زمزمه می کرد...مصطفی سعی می کرد تا مشکلی در اجرای با شکوه مراسم پیش نیاید و از سویی به سوی دیگر می رفت،اما معلوم بود که از همه ی بچه ها اندوه بیشتری وجودش را فرا گرفته بود.

    اما چیزی که اینجا باقی می ماند چگونگی مرگ ب6 بود.یکی از گروه های انحرافی نظر به خودکشی او داده بود که سریعا این امر از سوی مسئولین رسیدگی پرونده مردود اعلام شد.طی مصاحبه ای که با سجاد،مسئول اصلی رسیدگی به پرونده داشتیم،گفت:هرگونه نظر مبنی بر خودکشی آقای بلوک6 را به شدت محکوم می کنیم و هرگونه شایعه پراکنی به منظور خراب کردن این چهره ی مردمی و دوست داشتنی،پیگرد قانونی خواهد داشت...به تمامی مردم سوگوار قول می دهم سریعا همه چیز شفاف سازی خواهد شد و مسببان احتمالی مرگ بلوک6 به دست قانون سپرده خواهند شد.

   طی این تحقیقات تمامی اعضای بلوک6 فرا خوانده شدند و همچنین از خانواده ی ب6 بویژه از سه برادر بزرگترش خواسته شد که برای پاسخ دادن به پاره ای از سوال ها به بلوک 6 ،زادگاه ب6 بیایند.

    دیگر از آن بچه گربه ی دوست داشتنیه پشمالو خبری نیست.دیگر از صدای بازی کردن او و مسعود خبری نیست.از او جز باند سفید رنگ که به پای زخمیش بسته شده بود یادگاری به جا نمانده که تصمیم اتخاذ شده این بود که آن را به تابلوی ورودی پله های بلوک 6 نصب کنند تا یاد او هرگز از خاطرها نرود...اما چه باید کرد با غم نبودش.از غم نبود بلوک 6... .

نظرات 2 + ارسال نظر
مصطفی شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 16:46

فردا جان سلام.ممنون از اینکه یاد و خاطره ب۶ رو زنده نگه داشتی.هنوز هم وقتی بهش فکر میکنم بغض گلومو میگیره.

امیر سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:24

سلام فردا جان عزیز.خیلی خاطره ها رو زیبا روایت کردی.واقعا قشنگ بود.راستی چند وقته که خطت خاموشه ....چرا؟؟؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد