مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیر کوچولو

وبلاگ دانشجویان مدیریت بازرگانی دانشگاه مازندران

عشق ودیوانگی

درزمانهای بسیار قدیم، وقتی هنوزپای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر وکسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم مثلا " قایم باشک..."

همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا" فریاد زد : من چشم میگذارم. و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد، همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.

پنهان شوند. دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع  کرد به شمردن: یک ... دو ... سه ...
همه رفتند تا جایی

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد

خیانت داخل انبوهی از زباله ها پنهان شد

اصالت در میان ابرها مخفی شد
هوس به مرکز زمین رفت
دروغ گفت به زیر سنگ میروم ولی به ته دریا رفت
طمع در کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد .

و دیوانگی مشغول شمردن بود: هفتادونه ... هشتاد ... هشتادویک ...
و همه پنهان شده بودند بجز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.

در همین حال دیوانگی به پایان شمارش رسید. نود و پنج ... نود و شش ... نود و هفت ...
هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و در بین یک بوته گل رز پنهان شد. دیوانگی فریاد زد : " دارم میام، دارم میام..."

اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی ، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود.
لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود . دروغ در ته دریاچه و هوس در مرکز زمین یکی یکی همه  را پیدا کرد.
بجز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود . حسادت ، در گوشهایش زمزمه کرد : " تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است."

دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای
ناله ای متوقف شد.
عشق از پشت بوته بیرون آمد. با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون میزد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود. او نمیتوانست جایی را ببیند.
او کورشده بود.

دیوانگی گفت : من چه کردم، چگونه میتوانم تو را درمان کنم؟
عشق پاسخ داد : تو نمیتوانی مرا درمان کنی اما اگر میخواهی کاری بکنی راهنمای من شو.
و اینگونه شد که از آن روز به بعد ...

عشق کور شد و دیوانگی همواره همراه او شد.

طناب


داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود.
او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد
 ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست،
 تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود

شب بلندی های کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود. و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود

همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پایش لیز خورد،
و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید.
و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت.

همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه ی رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد

اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است.
ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد.
بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود.
و در این لحظه ی سکون برایش چاره ای نمانده جز آن که فریاد بکشد:
" خدایا کمکم کن"

ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده می شد، جواب داد:
" از من چه می خواهی؟ "

ای خدا نجاتم بده!
 واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟
 البته که باور دارم.
اگر باور داری، طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن!
... یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.

گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند.
بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود.
او فقط یک متر با زمین فاصله داشت!

salam...

salam bar modirane ayande delam bara hamatun tang shode bara umadan be daneshgah va didane 2bare shoma daram saniye shomari mikonam

تجربه

salam bache ha shayad man beyne shomaha avalin nafari basham ke az reshte khodesh estefade karde bashe man to edare tarbiat badani ostan mazandaran to vahed hesabdari  va zi hesabi mashghol be kar shodam tajrobehaye khubi be dast avordam ke yeki az mohemtarineshon ine: to mohit kari mazlom nabashid va aleki chashb nagid az elme modiriate khodeton estefade konin va sharayet va adama ro jori kontrol konin ke hich kas natone az shoma sue estefade kone. az englisi neveshtane man narahat nashin ke farsi neveshtan baram sakhte

بد بختی

امتحان تموم شد